گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دهم
درس صد و سى شش تا صد و چهل و يك


حديث منزله «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى‏»


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين

من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم



قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

اذهب الى فرعون انه طغى. قال رب اشرح لى صدرى. و يسر لى امرى. و احلل عقدة من لسانى. يفقهوا قولى. و اجعل لى وزيرا من اهلى. هارون اخى. اشدد به ازرى. و اشركه فى امرى. كى نسبحك كثيرا. و نذكرك كثيرا. انك كنت‏بنا بصيرا. قال قد اوتيت‏سؤلك يا موسى [1].

«(خداوند به موسى خطاب نمود) برو به سوى فرعون! زيرا كه او در كفر و عناد طغيان كرده است.موسى به خداوند عرض كرد: بار پروردگار من، (اينك كه بدين ماموريت مرا گسيل نمودى!) شرح صدرى به من عطا بفرما (كه خسته نشوم، و در مقابل جفا و انكار مردم شكيبا باشم) و كار مرا براى من آسان بنما (و مشكلاتى كه در اين رسالت متوجه مى‏گردد، سهل فرما)! و عقده و گره را از زبانم بردار، تا گفتار مرا بفهمند و ادراك كنند.و همچنين يكنفر از اهل مرا براى من وزير گردان، تا مرا معاونت كند! و او هارون برادر من باشد، و پشت مرا به نيروى او محكم كن! و او را در امر رسالت و تعهد پيام با من شريك بنما! تا ما پيوسته و بطور مدام تسبيح تو را بسيار گوئيم، ستايش و تقديس تو را بجاى آورده، و ياد تو را زياد بنمائيم! بدرستيكه حقا توبه ما و احوال ما بينائى! خداوند به موسى خطاب فرمود: آنچه از ما درخواست كردى، همه آنها به تو داده شد»

بازگشت به فهرست

تقاضاي‌ موسي‌ از خداوند، وزرات‌ و نبوّت‌ را براي‌ برادرش‌ هارون‌
اين آيات مباركه راجع به حضرت موسى و برادرش هارون على نبينا و آله و عليهما الصلوة و السلام است، و تقاضاى حضرت موسى از خداوند عز و جل اين بود كه در تبليغ رسالت و اداء امانت الهيه و برانگيخته شدن به سوى قوم مشرك: فرعون جنايت پيشه، و هامان وزيرش و ساير متعديان و متجاوزانى كه با او همراه بودند، و تمام قوم را پيرو شهوات و اميال نفسانيه خود نموده بودند، آنحضرت معين و ياور و وزيرى داشته باشد، تا در اين امر موفق آيد، و اداء رسالت كند.

آنچه را كه حضرت موسى عليه السلام، از خداوند طلب نمود، اين بود كه: برادرش هارون را در امر نبوت و رسالت‏شريك او قرار دهد، و به منصب نبوت و رسالت منصوب كند، تا هر دو با هم قدم به قدم در اين راه گام بردارند، هر دو از خداوند، وحى و الهام گرفته، و هر دو در تبليغ رسالت‏يار و ياور هم باشند.

حضرت موسى داراى مقام نبوت و رياست كليه بر بنى اسرائيل و سبطيان، و ارشاد و هدايت فرعونيان و قبطيان بوده باشد، و حضرت هارون داراى مقام نبوت و وزارت، و معاونت امور را در دست داشته باشد.

و بطور كلى هر دو با يكديگر سخن به سخن، و گام به گام، دست در دست‏يكديگر نهاده، و هر دو از خداوند وحى گرفته، يكى به عنوان امارت و ديگرى به سمت وزارت مشغول كار شوند.

خداوند را بسيار تسبيح كنند، و تنزيه و تقديس نمايند، و از شوائب فقر و نياز و احتياج به امور عالم كثرت و استمداد از اشياء و مصلحت‏بينى‏ها در امور، پاك و مقدس بدارند، و ياد خدا را زياد بنمايند، چون خداوند به احوال ايشان بصير و از ممشى و مسلك آنها مطلع و از نيات و سرائر آنان نيز مطلع است.

از جانب خداوند به حضرت موسى عليه السلام خطاب آمد كه: دعايت‏به اجابت رسيد و خواسته است داده شد، ما برادرت هارون را در امر نبوت شريك تو قرار داديم، و در امر امارت و ولايت معين و ياور و وزير تو ساختيم! اينك به سوى فرعون طغيانگر برويد، و او را دعوت به دين توحيد، و مشى در صراط استقامت و عدالت‏بنمائيد! و اين نصب وزارت را صريحا در قرآن كريم براى حضرت هارون‏بيان مى‏كند

و لقد آتينا موسى الكتاب و جعلنا معه اخاه هرون وزيرا [2].

بازگشت به فهرست

دعاي‌ پيامبر براي‌ شفاي‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌
و ما عين اين جريان حضرت موسى، و انابه او را به سوى خدا، و دعاى او را براى استخلاف حضرت هارون، و برآورده شدن حاجت او را به نصب هارون: برادرش به مقام نبوت و خلافت و وزارت، درباره حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و انابه او را به سوى خدا، و دعاى او را براى استخلاف حضرت على بن ابيطالب عليه السلام، و برآورده شدن حاجت او را به نصب آنحضرت به مقام خلافت و وزارت و ولايت و وصايت و اخوت مى‏يابيم [3].سليم بن قيس، از مقداد بن اسود، در پاسخ سؤالى كه سليم درباره على بن ابيطالب عليه السلام از او نموده بود، روايت مى‏كند كه او گفت: ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سفر مى‏رفتيم، قبل از آنكه زنان خود را امر به حجاب نمايد، و على عليه السلام خدمت رسول خدا را مى‏كرد، و رسول خدا غير از على خادمى نداشت، تا آنكه مى‏گويد: شب‏ها رسول خدا بر مى‏خاست و در دل شب نماز مى‏گزارد.

يك شب تب شديدى براى على پيدا شد، بطوريكه نگذاشت تا به صبح على بخوابد، و رسول خدا هم به جهت‏بيدارى على، در آن شب نخوابيد، و تا به صبح بيدار بود، و رسول خدا در آن شب گاهى نماز مى‏خواند، و گاهى به نزد على عليه السلام مى‏آمد، و او را نوازش مى‏نمود، و دلدارى و آرامش مى‏داد، و به او نگاه مى‏كرد.

تا آنكه سپيده صبح دميد، و چون با اصحاب خود، نماز صبح را بجاى آورد، عرضه داشت:

اللهم اشف عليا و عافه فانه قد اسهرنى مما به من الوجع

«بار پروردگارا! على را شفا عنايت كن! و به او عافيت مرحمت‏بفرما! چون از شدت دردى كه داشت، نگذاشت من بخوابم، و تا صبح بيدار بودم‏».

على عليه السلام بعد از دعاى رسول الله، حالش چنان خوب شد، كه گوئى گرهى را از ريسمانى باز كردند، و پس از اين، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت: ابشر يا اخى «بشارت باد بر تو اى برادر من‏» - و تمام اصحاب گردا گرد پيامبر اين سخن را مى‏شنيدند -.

على عليه السلام گفت:

بشرك الله بخير يا رسول الله و جعلنى فداك

«اى پيغمبر خدا!» خداوند تو را بشارت به خير دهد، و مرا فداى تو گرداند».

بازگشت به فهرست

دعاي‌ پيامبر تمام‌ كمالات‌ خود را حتّي‌ نبوّت‌ را براي‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌
قال: انى لم اسال الله شيئا الا اعطانيه! و لم اسال لنفسى شيئا الا سالت لك مثله! انى دعوت الله ان يواخى بينى و بينك ففعل.

و سالته اذا البسنى ثوب النبوة و الرسالة ان يلبسك ثوب الوصية و الشجاعة، ففعل.

و سالته ان يجعلك وصيى، و وارثى، و خازن علمى، ففعل.

و سالته ان يجعلك منى بمنزلة هارون من موسى و ان يشد بك ازرى، و يشركك فى امرى ففعل، الا انه لا نبى بعدى، فرضيت - الحديث [4]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من از خداوند چيزى را نخواسته‏ام مگر آنكه به من عطا كرده است! و من چيزى را براى خودم نخواسته‏ام! مگر آنكه مثل آنرا براى تو خواسته‏ام!

من از خداوند خواسته‏ام، ميان من و تو عقد اخوت و برادرى برقرار كند، و تو را برادر من گرداند، اين خواهش را خداوند پذيرفته است.

و من از خداوند خواسته‏ام، در اين صورتيكه به من خلعت نبوت و رسالت را پوشانيده است، به تو خلعت وصيت و شجاعت را در بر كند، و اين خواهش را پذيرفته است.

و من از خداوند خواسته‏ام كه تو را وصى من، و وارث من، و مخزن علم من قرار دهد، و اين خواهش را پذيرفته است.

و من از خداوند خواسته‏ام كه منزله و نسبت تو را با من همانند منزله و نسبت هارون به موسى گرداند، و پشت مرا به تو محكم كند، و تو را در امر رسالت من شريك گرداند، خداوند خواهش مرا پذيرفته است مگر نبوت تو را! زيرا كه من خاتم النبيين هستم، و پس از من پيامبرى خداوند نمى‏فرستد.من هم به عنايت‏خداوندى به تمام كمالات از وصايت و اخوت و وراثت و وزارت و خلافت و ولايتى كه به تو عنايت فرمود، و از دادن خصوص مقام نبوت خوددارى كرد، راضى شدم‏».

حاكم حسكانى با سند متصل خود از انس بن مالك روايت كرده است كه: رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى جمع‏آورى صدقات شخصى را به سوى قومى روانه نمودند.آن قوم ريختند و آن شخص را كشتند.اين مطلب به پيامبر رسيد.آنحضرت على را فرستادند.على با جنگجويان آنها جنگ كرد و ذريه آنان را اسير كرد.چون اين خبر به پيغمبر رسيد خوشحال شد.و چون على به مدينه نزديك شد پيغمبر وى را ديدار كرد و در آغوش گرفت و پيشانى او را بوسيد، و گفت:

بابى انت و امى من شد الله عضدى به كما شد عضد موسى بهارون.

«پدرم و مادرم فداى آنكس باد كه خداوند بازوى مرا به او محكم ساخت همانطور كه بازوى موسى را به برادرش هارون محكم ساخت [5] ».

و اين فرموده از آيه قرآن است كه خداوند به موسى خطاب كرد:

سنشد عضدك باخيك [6]

«ما البته بزودى بازوى تو را به برادرت محكم خواهيم ساخت‏».

و علامه امينى از «مناقب احمد» حنبل، و از «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 163، از اسماء بنت عميس آورده است كه او گفت:

سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: اللهم انى اقول كما قال اخى موسى: اللهم اجعل لى وزيرا من اهلى: اخى علييا اشدد به ازرى، و اشركه فى امرى، كى نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا، انك كنت‏بنا بصيرا [7].

و نظير اين مفاد كه از نبوت گذشته، هيچكس از امير المؤمنين عليه السلام برتر نيست، و آنحضرت تمام صفات كماليه و مناصب الهيه را دارد، حديثى است كه ابو نعيم اصفهانى، با سند متصل خود از معاذ بن جبل روايت مى‏كند كه:

قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: يا على اخصمك بالنبوة! و لا نبوة بعدى! و تخصم الناس بسبع! و لا يحاجك فيها احد من قريش!

انت اولهم ايمانا بالله! و اوفاهم بعهد الله! و اقومهم بامر الله! و اقسمهم بالسوية! و اعدلهم فى الرعية! و ابصرهم بالقضية! و اعظمهم عند الله مزية! [8]

«پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على! من در امر نبوت بر تو غلبه كرده‏ام، و پيغمبرى بعد از من نيست! و تو در هفت چيز بر جميع مردم غلبه كرده‏اى! بطوريكه هيچيك از مردمان قريش را چنين توانى نيست كه بتوانند در آنها با تو محاجه كنند، و برترى و يا برابرى خود را بر تو اثبات نمايند!

تو در ايمان به خدا، سبقت گيرنده‏تر از همه هستى! و در پيمان و عهد خدا، وفا كننده‏تر مى‏باشى! و به امر خدا قيام كننده‏تر و استوار هستى! و در قسمت اموال و حقوق، مساوى‏ترين قسمت كننده مى‏باشى! و در بين رعيت، با عدالت رفتار كننده‏ترين آنها هستى! و در منازعات و مرافعات، بصيرترين و بيناترين حاكم و قضاوت كننده هستى، و از جهت مزيت و ارزش، بزرگترين آنها در نزد خداوند هستى‏»!

در اينجا مى‏بينيم كه صريحا رسول خدا على بن ابيطالب را فقط از جهت نبوت گذشته، از همه جهان برتر شمرده است، و از جميع كمالات فقط نبوت را استثناء نموده است.و عليهذا آنحضرت واجد تمام صفات و مناصب است زيرا معناى

اوفاهم بعهد الله و اقومهم بامر الله و ابصرهم بالقضية و اعدلهم فى الرعية و اقسمهم بالسوية و اعظمهم عند الله مزية،

بر اساس كمال و وجود نفس واسعه، و احاطه نوريه و الهيه آنحضرت است، كه از جانب پروردگار به او داده شده است، و او را بر مسند چنين درجه و مقامى ارتقاء داده است.

و نيز ابو نعيم اصفهانى با سند متصل ديگر از سعيد بن مسيب، از ابو سعيد خدرى، روايت مى‏كند كه:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لعلى - و ضرب بين كتفيه - يا على! لك سبع خصال لا يحاجك فيه احد يوم القيامة! انت اول المؤمنين بالله ايمانا! و اوفاهم بعهد الله! و اقومهم بامر الله! و ارافهم بالرعية! و اقسمهم بالسوية! واعلمهم بالقضية! و اعظمهم مزية يوم القيامة [9].

در اين روايت نيز، نه تنها آنحضرت را از قريش برتر شمرده است، بلكه از جميع خلايق در روز قيامت‏برتر شمرده است.و لذا در آخر مى‏فرمايد: ارزش و مزيت تو، در روز قيامت از همه افزون‏تر است.

و اين گفتار را رسول خدا، در هنگامى كه با دست‏خود بر پشت على مى‏زد مى‏گفت.

بازگشت به فهرست

وزارت‌ و خلافت‌ علي‌ از روز اوّل‌ يا نبوّت‌ رسول‌ خدا بوده‌ است‌
و بر اساس همين وحدت نفس، و اتحاد روح رسول الله و روح امير المؤمنين است كه از روز اول كه رسول خدا مامور به دعوت عشيره و قبيله خود شد - قبل از آنكه مامور به تبليغ عمومى، و اعلان همگانى گردد، و آيه:

فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين. انا كفيناك المستهزئين [10]

نازل گردد -

چون آيه شريفه:

و انذر عشيرتك الاقربين [11]

نازل شد، و پيامبر به امر خدا مامور شد، كه بزرگان و مردان از بنى هاشم را دعوت كند، و به على گفت: ران گوسپندى طبخ كن! و قدح شيرى آماده كن! و چهل نفر از بنى عبد المطلب را كه تعدادشان در آن روز به اين مقدار مى‏رسيد، دعوت كن!

على عليه السلام همه را دعوت كرد، و همگى از آن غذا خوردند، و سير شدند، و همگى از آن قدح شير نوشيدند، و سيراب شدند، در اينحال پيامبر اكرم اظهار مى‏دارد كه اى قوم! من به پيغمبرى به سوى شما و عرب و همه جهان مبعوث شده‏ام! و اين بار سنگين است، و اين ماموريت عظيم.كدام يك از شماست كه مرا در اين امر رسالت كمك كند؟ و معاونت نمايد؟ و برادر من، و وصى من، و خليفه من در ميان امت من، و ولى هر مؤمنى بعد از من بوده باشد؟ هيچكس جواب نگفت فقط و فقط على برخاست و گفت:

انا يا رسول الله.

حضرت رسول، على را كه طفلى بود، و هنوز به مرحله بلوغ نرسيده بود، نشاندند، و دوباره دعوت خود را كه:

ايكم يبايعنى على ان يكون اخى و صاحبى و وارثى و وليكم بعدى؟!

«كداميك از شماست كه: جان و نفس خود را به من بفروشد؟ و سر خود را بسپارد؟ در برداشتن اين امر عظيم كه: برادر من، و مصاحب من، و وارث من، و صاحب اختيار و مولاى شما پس از من بوده باشد؟» عرضه داشت.

هيچكس از آنها پاسخ نداد، و على برخاست و گفت:

انا يا رسول الله!

«من هستم اى رسول خدا»!

حضرت رسول فرمود: بنشين و براى بار سوم دعوت خود را كه:

ايكم ينتدب ان يكون اخى، و وزيرى، و وصيى، و خليفتى فى امتى، و ولى كل مؤمن بعدى؟!

«كداميك از شما است كه دعوت مرا بپذيرد، كه برادر من باشد؟ و وزير من باشد؟ و وصى من باشد؟ و جانشين من در ميان امت من باشد؟ و صاحب اختيار هر مؤمنى پس از من باشد؟!» عرضه داشت.

هيچكس از آنها پاسخ نداد، و على برخاست، و گفت:

انا يا رسول الله!

«من هستم اى رسول خدا»!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر على را در دامن خود گرفت، و از آب دهان خود، در دهان او انداخت و عرض كرد:

اللهم املا جوفه علما و فهما و حكما

«خداوندا درون او را سرشار از علم و فهم و حكم گردان!»

و فرمود:

ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا ! [12]

«اينست‏برادر من، و وصى من! و جانشين من در ميان شما! پس به فرمان او گوش فرا دهيد! و از او اطاعت نمائيد!»

و سپس به ابو طالب عموى خود فرمود:

يا ابا طالب! اسمع الآن لابنك! و اطع! فقد جعله الله من نبيه بمنزلة هارون من موسى!

«اى ابو طالب! اينك گوش به گفتار پسرت فرا دار! و از او اطاعت كن! زيرا كه خداوند منزله او را نسبت‏به پيغمبرش، همانند منزله هارون نسبت‏به موسى‏قرار داد».

بارى، شاهد از اين مطلب آنستكه: آن مجلس را پيامبر فراهم ساخت، براى آنكه براى خود ياور و معين، و وزير، و برادر، و مواسى در گرفتاريها، و بلايا و شدائد، و گرانى بار نبوت، و تبليغ رسالت در زمان حيات و نگهبان و پاسدار وحى خداوندى، و حافظ دين خدا، و امام و پيشواى امت اسلام بعد از ممات خود داشته باشد.

بازگشت به فهرست

نبوّت‌ پيامبر و وزارت‌ عليّ با هم‌ مجتمعند
و بعينه همانطور كه موسى، در اثر خطاب خداوندى، خود را تنها ديد، و نيازمند به برادرى همچون هارون، كه پشت و پناه او باشد، و در حمل اعباء نبوت، و اداء رسالت، به فرعون و فرعونيان، شريك و سهيم او باشد، همينطور رسول خدا، در اثر وحى خداوندى، به رسالت و ابلاغ آن به مردم جهان و مشركان و كفار و نبرد علمى و عملى با مخالفان و منافقان و دنيا طلبان كه پيوسته سد محكم، و دژ مستحكم در نيل مراد پيامبران خدا هستند، خود را يكه و تنها مى‏بيند، و اعلان مى‏دارد كه: من خليفه، و وزير، و معين، و يار، و ياور و برادرى مى‏خواهم كه دست مرا در اين امر بگيرد، و در اداء رسالت‏شريك و سهيم من باشد، و در مشكلات و انواع بلايا و اقسام مصائب و گرفتارى‏ها، و كارشكنى‏هاى متعديان و متجاوزان، و نبرد با ستمكاران و ظالمان، و قلع و قمع فاجران و مجرمان، و رساندن نداى توحيد به گوش مستضعفان جهان، و در بند ماندگان و اسراى نفس اماره، و طواغيت زمان قدم به قدم با من باشد، و در سراء و ضراء، و روز و شب، و در صلح و جنگ، پشتيبان و وزير و برادر من باشد، و بار رسالت را همانند من كه بر دوش كشيده‏ام، او بار خلافت و امامت و وزارت را بر دوش كشد، و در تمام مراحل و منازل سير معنوى و روحى، با من باشد.

و از جانب خداوند، على در آن روز، به امامت و ولايت و خلافت و وراثت و اخوت منصوب شد.پس نبوت رسول الله، از ولايت على جدا نيست، و اسلام از روز اول بر دو پايه نبوت و امامت پايه گذارى شده است، و اين سقف بر اين دو بنيان استوار است، و با يك پايه بدون ديگرى فرو مى‏ريزد، و گسيخته و پاره مى‏گردد، و از آن جز اسمى هيچ نمى‏ماند.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، در مجلس عشيره و اقوام خود، تنها آنها را به اسلام دعوت نمى‏كند، زيرا پذيرش اصل اسلام، براى بسيارى از آنان مهم نبود، همچنانكه حمزه قبول اسلام كرد، و از پيش كسوتان اين راه شد، و اسلام ابو طالب در خفيه، و كمك و معاونت او به پيغمبر به حدى بود كه سال رحلت او و رحلت‏خديجه را از شدت حزن و اندوهى كه بر پيامبر وارد شد، عام الحزن خوانند، و عباس نيز قبول اسلام كرد.

بلكه دعوت پيغمبر در آن مجلس، طلب وزير، و قبول معاون، و خليفه، و وصى در همه امور امت اسلام بود.و چون پذيرش اين امر، بسيار سخت، و كمرشكن بود، فلهذا همه سكوت كردند، و از پذيرش آن امتناع نمودند.

ما در مجلس پنجم از جلد اول، از دوره «امام شناسى‏» مفصلا درباره آيه انذار و حديث عشيره بحث كرده‏ايم، و مدارك متقن و قويى را در دلالت و سند اين حديث مبارك نشان داده‏ايم، فلهذا در اينجا از ذكر مدارك خود دارى نموديم، و نشان داديم كه لفظ و خليفتى فيكم - كه عامه بر ايشان گران است - در آن حديث موجود است.و خليفه به معناى جانشين است.

اينك نيز در اينجا فقرات شاهد مطلب را از حديث عشيره، از بعضى از مصادر ديگر ذكر مى‏كنيم:

بازگشت به فهرست

روايت‌ سُلَيْم‌ در بارة‌ حديث‌ عشيره‌ و آية‌ انذار
سليم بن قيس، در ضمن بحث و گفتگوئى كه ميان معاويه و ميان قيس بن سعد بن عباده - در سفرى كه بعد از شهادت امير المؤمنين عليه السلام، و بعد از صلح و يا شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام، براى حج‏به مدينه وارد شده بود - واقع شد، و در آن گفتگو قيس بن سعد، درست در مقابل معاويه به برهان و استدلال براى اثبات بطلان او، و حقانيت على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام قيام مى‏كند، و معاويه را محكوم مى‏سازد، بيان مى‏كند كه: از جمله سخنان اين بود كه: قيس بن سعد به معاويه گفت: خداوند محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به جهت رحمت‏براى عالميان مبعوث به نبوت فرمود.

محمد را مبعوث فرمود، به سوى كافه مردم، و به سوى جن و انس، و به سوى‏سرخ پوست، و سياه پوست، و سپيد پوست، و او را به نبوت اختيار كرد و برگزيد، و به رسالت‏خود اختصاص داد.

اولين كسى كه او را تصديق كرد، و به او ايمان آورد پسر عمويش على بن ابيطالب عليه السلام بود.

و ابو طالب: عمويش پيوسته از او دفاع مى‏كرد، و خطرات را از او دور مى‏ساخت، و در حفظ و حراست او كوشا بود، و فاصله و حائل مى‏شد بين كفار قريش كه بخواهند به او آزارى برسانند، و يا بتوانند مانع از دعوت او گردند، و او را گفت كه: رسالت پروردگار خودت را برسان، و به مردم تبليغ كن!

پيغمبر بطور مدام و پيوسته، از ظلم و كين قريش در حفظ و حراست‏بود، تا عمويش ابو طالب رحلت كرد، و پسرش على را امر كرد كه پيامبر را يارى و معاونت و موازرت نمايد، و على پيوسته پيامبر را نصرت و يارى و معاونت مى‏كرد، و جان و نفس خود را در پيشگاه پيغمبر قرار مى‏داد، در هر واقعه هايله، و هر شدت و عسرت، و هر ضيق و تنگى، و هر خوف و هراسى كه پديد مى‏آمد.و اين امر را خداوند اختصاص به على عليه السلام داده بود از ميان جميع طائفه قريش، و بدين موهبت او را در ميان همه عرب و عجم مكرم و گرامى داشته بود.

رسول خدا همه پسران عبد المطلب را جمع كرد، و در ميان آنها ابو طالب و ابو لهب هم بودند.و در آنروز بنى عبد المطلب بالغ بر چهل مرد بودند، آنها را پيغمبر مجتمع نمود، و خادم پيغمبر على بود، و رسول خدا در كنف حفظ و حمايت عمويش ابو طالب بود.

فقال: ايكم ينتدب ان يكون اخى، و وزيرى، و وصيى، و خليفتى فى امتى، و ولى كل مؤمن بعدى؟! فسكت القوم حتى اعادها ثلاثا.

فقال على عليه السلام: انا يا رسول الله صلى الله عليك!

فوضع راسه فى حجره و تفل فى فيه و قال: اللهم املا جوفه علما و فهما و حكما.

ثم قال لابيطالب: يا ابا طالب! اسمع الآن لابنك و اطع فقد جعله الله من نبيه بمنزلة هارون من موسى - الحديث [13].

در «غاية المرام‏» از محمد بن عباس بن ماهيار، در تفسير القرآن فيما نزل فى اهل البيت عليهم السلام با سند متصل خود از محمد بن عبد الله بن ابى رافع كه غلام رسول خدا بوده است، از پدرش، از جدش ابو رافع [14] روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جميع بنى عبد المطلب را در شعب گرد آورد، و در آنوقت اولاد عبد المطلب (جد رسول خدا) چهل نفر بودند، و براى آنان پاى گوسفندى را طبخ كرد، و نان را خرد كرده، و آب گوشت را بر روى آن ريخت، و آن ثريد [15] و گوشت را در پيش آنها گذارد.ايشان همگى بخوردند و سير شدند.

و پس از آن قدحى را نزد آنها گذارد، و همگى از آن نوشيدند و سيراب شدند.ابو لهب گفت: سوگند به خدا كه يكنفر از ما اين ظرف طعام را مى‏خورد، و معلوم نيست‏سير شود، و يك كاسه و قدح نبيذ را مى‏آشامد، و سيراب نمى‏شود.و اين ابن ابى كبشه (لقبى است كه ابو لهب، رسول الله را به آن ياد مى‏كرد) همگى ما را در اينجا مجتمع نموده است، و با يك پاى گوسفند و يك قدح ما را سير و سيراب كرده است.اين عمل او نيست مگر جادوئى آشكارا، و سحرى روشن و هويدا.

در اينحال رسول خدا بدين عبارات ايشان را دعوت كرد كه: خداوند تبارك و تعالى مرا امر كرده است كه:

و انذر عشيرتك الاقربين و رهطك المخلصين

«از مقام و موقف خداوندى، نزديكترين از اقوام و عشيره خود را بيم بده! و طائفه و جمعيت‏با اخلاص خود را بترسان‏»!

و شما طائفه مخلص و عشيره نزديكترين من هستيد! و خداوند هيچ پيغمبرى را برنينگيخته است، مگر آنكه از اهل او براى او برادرى و وارثى و وزيرى، و وصيى معين نموده است.فايكم يقوم يبايعنى انه اخى و وزيرى، و وارثى دون اهلى، و وصيى و خليفتى فى اهلى، و يكون منى بمنزلة هارون من موسى، غير انه لا نبى بعدى؟!

«كدام يك از شما بر مى‏خيزد، كه با من بيعت كند، كه برادر من، و وزير من، و وارث من غير از ساير اهل من، و وصى من، و جانشين من در ميان اهل من بوده باشد، و منزله او نسبت‏به من مثل منزله موسى نسبت‏به هارون باشد، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد آمد؟!»

تمام آن حضار سخن را بريدند، و از پاسخ پيغمبر اعراض كردند.

پيغمبر فرمود: سوگند به خدا كه قيام كننده به اين دعوت، بايد از ميان شما قيام كند، و گرنه آن قيام كننده، از غير شما انتخاب مى‏شود، و براى شما جز پشيمانى چيزى نخواهد بود.

ابو رافع مى‏گويد: على امير المؤمنين عليه السلام برخاست، در حاليكه همگى به او نظر دوخته بودند، و دعوت او را جواب گفت، و با او در آنچه خواسته بود بيعت كرد.

پيغمبر فرمود: اى على نزديك من بيا! على نزديك آمد.پيغمبر فرمود: دهانت را باز كن! على دهانش را باز كرد.پيغمبر آب دهان خود را در دهان على انداخت، و نيز در پشت‏سرش: بين دو كتف او، و در سينه او ميان دو پستانش، آب دهان انداخت.

ابو لهب به پيغمبر گفت: بد چيزى را به پسر عمويت دادى! او دعوت تو را جواب گفت، و تو دهان او را و چهره او را از براق دهانت پر كردى! [16] پيغمبر فرمود:

بلى! ملاته علما و حكما و فقها [17] و [18].

«آرى من درون او را از دانش، و از قدرت تشخيص بين حق و باطل، و از فقه و درايت پرساختم‏»!

بازگشت به فهرست

روايات‌ حاكم‌ حَسْكاني‌ دربارة‌ حديث‌ عشيره‌ و آية‌ انذار
حاكم حسكانى، از ابو القاسم قرشى، با سند متصل خود، از عبد الله بن عباس از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه: چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين بر رسول خدا فرود آمد، رسول خدا مرا خواند و گفت: اى على! خداوند مرا امر كرده است كه: نزديكترين افراد، از قوم و خويشان خود را بيم دهم، و سينه من از اين خطاب به تنگ آمده است، زيرا كه مى‏دانم اگر آنها را به اين امر انذار كنم، از آنان امور ناگوار و ناپسنديده‏اى را خواهم ديد!

من سكوت كردم تا جبرائيل آمد و گفت: اى محمد! اگر آنچه را به آن مامور شده‏اى انجام ندهى، پروردگارت تو را عذاب مى‏كند، و آنچه را كه براى تو ظاهر شده است‏بجاى آور!

اى على براى ما يك من از طعام تهيه كن! و براى من در آن يك پاى گوسپندى را بگذار، و براى ما يك قدح بزرگى از شير پر كن، و سپس پسران عبد المطلب را جمع كن، تا با آنها سخن گويم، و آنچه را كه به من ابلاغ شده است تبليغ نمايم.و روايت را مى‏رساند تا به آنجا كه مى‏گويد:

فقال: يا بنى عبد المطلب! انى و الله ما اعلم باحد من العرب جاء قومه بافضل مما جئتكم به! انى قد جئتكم بامر الدنيا و الآخرة، و قد امرنى الله ان ادعوكم اليه.

«پس از آن گفت: اى پسران عبد المطلب! سوگند به خداوند كه من سراغ ندارم هيچيك از عرب براى قوم و خويشان خودش چيزى آورده باشد، بهتر از آنچه‏من براى شما آورده‏ام، من براى شما امر دنيا و آخرت را آورده‏ام، و خداوند مرا امر كرده است كه شما را به سوى آن چيز دعوت كنم‏»!

فايكم يوازرنى على امرى هذا، على ان يكون اخى و وصيى و وليى و خليفتى فيكم؟

«پس كدام يك از شماست كه در اين امر با من معاونت كند؟ و وزير و معين من گردد، بر آنكه برادر من، و وصى من، و ولى من، و خليفه من در ميان شما بوده باشد»؟!

همگى از هيبت و ابهت اين امر، عقب كشيدند و اعراض كردند.

على مى‏گويد: من كه در آنوقت‏سنم از همه كمتر بود، و چشمم گرمتر و داغتر بود، و شكمم بر آمده‏تر بود، و ساقهاى پايم نازكتر بود [19] گفتم: انا يا نبى الله، اكون وزيرك عليه!

«من اى پيغمبر خدا، وزير تو خواهم بود در ابلاغ و تعهد اين امر رسالت تو».

آن جماعت‏برخاستند، و مى‏خنديدند و به ابو طالب مى‏گفتند: قد امرك ان تسمع و تطيع لعلى [20] «تو را محمد امر كرد كه از على اطاعت كنى، و فرمان او را شنوا باشى‏»!

و نيز حاكم حسكانى از ابن فنجويه، با سند متصل خود از براء بن عازب‏روايت مى‏كند كه: چون آيه: و انذر عشيرتك الاقربين نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بنى عبد المطلب را گرد آورد، و داستان را بيان مى‏كند، تا آنكه مى‏گويد:

فقال: يا بنى عبد المطلب! انى انا النذير اليكم من الله عز و جل و البشير لما يجى‏ء به احدكم، جئتكم بالدنيا و الآخرة، فاسلموا و اطيعونى تهتدوا!

و من يواخينى [منكم] و يوازرنى، و يكون وليى و وصيى بعدى و خليفتى فى اهلى و يقضى دينى؟!

«پس گفت: اى پسران عبد المطلب! حقا و تحقيقا من از طرف خداوند عز و جل براى بشارت، و براى انذار و بيم دادن به سوى شما آمده‏ام، درباره كارهائى كه شما بجاى مى‏آوريد! من دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام، و بنا بر اين اسلام بياوريد! و از من پيروى كنيد، تا آنكه هدايت‏يابيد!

و كيست از شما كه با من برادرى كند، و وزير من گردد و ولى من، و وصى من بعد از من باشد، و جانشين من در اهل من باشد؟! و دين مرا اداء كند»؟!

همه آن قوم سكوت كردند، و پيغمبر سه بار تكرار كرد، و همه سكوت كردند و على مى‏گويد: من گفتم: من هستم! پيامبر فرمود: تو هستى! آن قوم برخاستند و به ابو طالب گفتند: اينك فرمانبردار پسرت شو! زيرا كه محمد او را امير تو گردانيده است‏» [21].

و عين اين روايت را شيخ طبرسى بدون ذكر سند در تفسير آيه مباركه آورده است، و نيز گويد كه: ثعلبى در تفسير خود اين روايت را ذكر كرده است [22].

بازگشت به فهرست

هشت‌ روايت‌ از ابن‌ عَساكر دربارة‌ آية‌ انذار و حديث‌ عشيره‌
و ابن عساكر دمشقى درباره آيه انذار، و جمع عشيره، و اقامه وزارت على عليه السلام، هشت روايت در جزء اول از مجلد امير المؤمنين عليه السلام از شماره 135 تا شماره 142 آورده است.

روايت 135 را با سند متصل خود از سالم از على بن ابيطالب عليه السلام مى‏آورد، و پس از بيان قضيه، در آخر آن رسول خدا مى‏فرمايد:

من يوازرنى على ما انا عليه و يبايعنى على ان يكون اخى و له الجنة؟

پيامبر فرمود:

«كدام يك از شما وزارت مرا به عهده مى‏گيرد، در اين امورى كه من واجد آنها هستم، و با من بيعت مى‏كند كه برادر من باشد؟ و در اين صورت از براى او بهشت است‏».

من گفتم:

انا يا رسول الله! و انى لاحدثهم سنا و احمشهم ساقا.

آن قوم ساكت‏شدند و سپس گفتند: اى ابو طالب آيا پسرت را نمى‏بينى؟! ابو طالب گفت: او را واگذاريد، چون درباره پسر عمويش از هيچ خيرى دريغ ندارد [23].

روايت 136 را با سند متصل خود، از ربيعة بن ناجذ، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى‏كند كه، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بنى عبد المطلب را طلبيدند، و روايت را با اعجاز در آن مجلس بواسطه سير شدن همگى از بره‏اى، و سيراب شدن همگى از قدح، و كم نشدن از آن بره و قدح بيان مى‏كند، و سپس پيغمبر مى‏فرمايد:

يا بنى المطلب! انى بعثت اليكم خاصة و الى الناس عامة، و قد رايتم من هذه الآية ما رايتم! فايكم يتابعنى على ان يكون اخى و صاحبى؟!

«اى پسران مطلب! حقا من به سوى شما بالخصوص، و به سوى مردم عموما مبعوث شده‏ام! و شما در اين مجلس معجزه را كه ديديد، ديديد! پس كدام يك از شما از من متابعت مى‏كند، بر اينكه برادر من باشد، و مصاحب من باشد»؟! على عليه السلام مى‏گويد: يك نفر برنخاست، و من برخاستم، و از همه آنها كوچكتربودم.رسول خدا فرمود: بنشين! و رسول خدا سه بار به همين منوال دعوت خود را تجديد كرد، و من در هر بار در برابر او برمى‏خاستم، و به من مى‏گفت: بنشين تا در مرتبه سوم كه برخاستم دست‏خود را براى بيعت‏به دست من زد [24].

روايت 137 را با سند متصل خود از عباد بن عبد الله اسدى از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى‏كند كه: حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قريش را جمع كرد و پس از آن گفت:

لا يؤدى احد عنى دينى الا على [25]

«هيچكس دين مرا از ذمه من ادا نمى‏كند مگر على‏».

روايت 138 را با سند متصل ديگرى نيز از عباد بن عبد الله اسدى از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى‏كند كه چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين فرود آمد، رسول خدا مردانى را از اهل بيت‏خود، دعوت كرد، و پس از بيان سير شدن و سيراب شدن از يك پاى گوسپند، و يك پيمانه آشاميدنى، به آنها گفت:

على يقضى دينى [26]، و ينجز موعدى [27].

«على است كه دين و ذمه مرا ادا مى‏كند، و به تعهد و پيمان و ميعاد من وفا مى‏نمايد».

روايت 139 را با سند متصل ديگرى از عباد بن عبد الله، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى‏كند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: اى على بنى هاشم رامجتمع كن، و در سه بار كه من يك صاع از طعام و بره‏اى طبخ مى‏كردم، و يك قدح شير تهيه مى‏كردم، و مى‏خوردند و سير و سيراب مى‏شدند، و در دوبار گفتند: ما مانند امروز چنين سحرى نديده‏ايم! و در مرتبه سوم، رسول خدا به سخن مبادرت كرد، و گفت:

ايكم يقضى دينى و يكون خليفتى و وصيى من بعدى؟!

«كدام يك از شما دين مرا مى‏دهد؟ و جانشين من مى‏باشد؟ و پس از من وصى من مى‏باشد»؟!

عباس ساكت‏شد، و ترسيد كه همه مالش را دين رسول خدا فرا گيرد، و رسول خدا آن سخن را براى آن افراد گرد آمده، اعاده نمود، باز عباس ساكت‏شد، از ترس آنكه دين رسول خدا مالش را فرا گيرد.و حضرت رسول براى بار سوم سخن خود را تكرار كردند، و امير المؤمنين عليه السلام گفتند: من در آنروز از همه آنها زى و هيئتم و ريخت و شمايلم نامناسبتر و بدتر بود:

انى يومئذ احمش الساقين، اعمش العينين ضخم البطن

بودم، و گفتم:

انا يا رسول الله!

«من هستم آن كس اى رسول خدا»!

پيغمبر گفت:

انت‏يا على! انت‏يا على!

«تو هستى اى على! تو هستى اى على‏»! [28]

روايت 140 را با سند متصل خود، از عبد الله بن عباس از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى‏كند.و اين روايت‏بعينها در عبارات همان روايتى است كه اولا ما از حاكم حسكانى ذكر كرده‏ايم [29].

روايت 141 را با سند متصل خود از ابو رافع روايت مى‏كند.و اين روايت‏بعينها همان روايتى است كه ما از «غاية المرام‏» از محمد بن عباس بن ماهيار، از تفسير القرآن فيما نزل فى اهل البيت عليهم السلام آورديم [30].

روايت 142 را با سند متصل خود، از عمر بن على بن عمر بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب، از پدرش، از على بن الحسين، از ابو رافع روايت مى‏كند كه او مى‏گفت: بعد از آنكه مردم با ابو بكر بيعت كردند، من پهلوى ابو بكر نشسته بودم، و شنيدم كه او به عباس مى‏گفت:

انشدك الله! هل تعلم ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جمع بنى عبد المطلب و اولادهم، و انت فيهم، و جمعكم دون قريش. فقال: يا بنى عبد المطلب! انه لم يبعث الله نبيا الا جعل له من اهله اخا و وزيرا و وصيا و خليفة فى اهله!

فمن منكم يبايعنى على ان يكون اخى، و وزيرى، و وصيى، و خليفتى فى اهلى؟! فلم يقم منكم احد!

فقال: يا بنى عبد المطلب! كونوا فى الاسلام رؤوسا و لا تكونوا اذنابا.و الله ليقومن قائمكم، او لتكونن فى غيركم ثم لتندمن!

فقام على من بينكم فبايعه على ما شرط له و دعاه اليه.

اتعلم هذا له من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؟! قال: نعم [31].

«تو را به خدا سوگند مى‏دهم: آيا مى‏دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پسران عبد المطلب و اولاد آنها را جمع كرد، و تو نيز در ميان ايشان بودى! شما را جمع كرد فقط، و قريش را جمع نكرد، آنگاه گفت:

اى پسران عبد المطلب! خداوند پيغمبرى را برنينگيخته است، مگر آنكه از اهل او براى او برادرى، و وزيرى، و وصيى، و جانشينى در اهل او قرار داده است!

كيست كه از شما با من بيعت كند كه برادر من، و وزير من، و وصى من، و جانشين من در اهل من باشد؟! و هيچكدام از شما برنخاست!

پس از آن گفت: اى پسران عبد المطلب! شما در اين آئين اسلام از سران و پيشوايان باشيد! و از دنباله روندگان نباشيد! سر باشيد، نه دم!

سوگند به خداوند كه بايد اين وزير از ميان شما قيام كند، و گرنه در ميان غيرشما قرار خواهد گرفت! و در اين صورت البته و البته پشيمان خواهيد شد!

در اينحال در ميان شما على برخاست، و بر آنچه پيغمبر با او شرط نموده بود، و او را بدان امور خوانده بود بيعت كرد، و خود را و روح خود را به رسول خدا فروخت.

آيا اين امر را براى او نسبت‏به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏دانى؟

عباس گفت: آرى.مى‏دانم!

بازگشت به فهرست

احمد حنبل ‌، حديث‌ عشيره‌ را روايت‌ مي‌كند
و احمد حنبل با سند خود، از منهال از عباد بن عبد الله اسدى، از على بن ابيطالب عليه السلام، روايت مى‏كند كه: چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين نازل شد، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت‏خود را جمع كرد، و سى نفر مجتمع شدند، و خوردند، و بياشاميدند، و پس از آن به آنان گفت:

من يضمن عنى دينى، و مواعيدى، و يكون معى فى الجنة، و يكون خليفتى فى اهلى؟! فقال رجل لم يسمه شريك: يا رسول الله! انت كنت‏بحرا من يقوم بهذا؟!

قال: ثم قال الآخر قال: فعرض ذلك على اهل بيته، فقال على رضى الله عنه: انا [32].

«كيست كه از جانب من متعهد دين و ذمه من گردد؟ و مواعيد و وعده‏هاى مرا ادا كند؟ و با من در بهشت‏باشد؟ و جانشين من در اهل من باشد؟! مردى كه راوى روايت: شريك، نام او را نبرد، گفت: اى رسول خدا! تو همانند دريا مى‏باشى، چه كسى مى‏تواند از عهده دين و مواعيد تو بر آيد؟! گفت، و پس از آن ديگرى گفت، و پيغمبر اين مطلب را بر اهل بينش عرضه داشت، و على عليه السلام گفت: من‏»! ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة‏» در خطبه قاصعه، در ذيل گفتار حضرت:

انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب، و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر [33]

آورده است كه از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام روايت است كه مى‏گفت:

كان على عليه السلام يرى مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قبل الرسالة الضوء و يسمع الصوت، و قال له صلى الله عليه و آله: لو لا انى خاتم الانبياء لكنت‏شريكا فى النبوة! فان لا تكن نبيا فانك وصى نبى و وارثه! بل انت‏سيد الاوصياء و امام الاتقياء!

«حال على عليه السلام قبل از رسالت پيغمبر، چنين بود كه: با رسول خدا صلى الله عليه و آله نور مى‏ديد، و صدا مى‏شنيد.و رسول خدا به او گفت: اگر من خاتم پيامبران نبودم، هر آينه تو با من در نبوت شريك بودى!

و اينك كه پيغمبر نيستى، حقا و تحقيقا تو وصى پيغمبر و وارث پيغمبر هستى! بلكه تو سيد و سالار اوصياى پيامبران، و امام و پيشواى پرهيزگاران و متقيان مى‏باشى‏
روايات‌ وارده‌ در پيرامون‌ حديث‌ عشيره‌
و ابن ابى الحديد، پس از اين، از طبرى در تاريخش داستان آيه انذار و حديث عشيره را كه ما در جلد اول در مجلس پنجم «امام شناسى‏» از طبرى، و در اين مجلد در اول روايت‏حاكم حسكانى آورديم مفصلا ذكر مى‏كند، كه در آن تصريح است‏به اينكه پيامبر گفت: هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا!

و سپس مى‏گويد: آنچه از كتاب و سنت، دلالت‏بر وزارت على از ناحيه رسول خدا دارد، گفتار خداوند تعالى است: و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى «قرار بده اى خداوند براى من وزيرى را از اهل من! هارون را كه برادر من است! پشت مرا به او استوار كن! و در امر نبوت و رسالت او را با من شريك گردان‏».

و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در خبرى كه در روايت آن، جميع فرق اسلام اجماع نموده‏اند، گفته است:

انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى

«منزله تو با من، همانند منزله هارون است‏با موسى، مگر اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود».

و عليهذا پيغمبر براى على جميع مراتب و مقامات هارون را نسبت‏به موسى اثبات كرده است.و بنا بر اين على عليه السلام وزير و رسول خدا است، و استوار كننده پشت او، و اگر رسول خدا خاتم پيغمبران نبود، حقا على با او در امر نبوت شريك بود.

و ابو جعفر طبرى همچنين در تاريخ خود روايت كرده است كه: مردى به على عليه السلام گفت:

يا امير المؤمنين! بم ورثت ابن عمك دونك عمك؟!

«به چه علت تو، از پسر عموى خودت ارث بردى، نه از عمويت؟! اى امير مؤمنان‏»؟!

حضرت سه بار گفت: هاؤم بگيريد از من اين مطلب را! بگيريد از من اين مطلب را! بگيريد از من اين مطلب را! تا آنكه مردم سرها و گردنهاى خود را بالا كشيدند، و گوشهاى خود را آزاد ساختند، و سپس گفت:

رسول خدا بنو عبد المطلب را در مكه جمع نمود، و ايشان اقوام پيغمبر بودند، و هر يك از آنان خوراكش بقدر يك جذعة، و شرابش بقدر يك فرق بود [1] و براى آنان يك مد از طعام آماده كرد، همه خوردند و سير و سيراب شدند، و طعام همينطور بحال خود باقى بود، گويا كسى به آن دست نبرده است.و سپس يك عمر [2] آشاميدنى خواست.و همه آشاميدند و سيراب شدند، و آن آشاميدنى نيز همينطور بحال خود باقى بود، گويا از آن نوشيده نشده است، و سپس گفت:

يا بنى عبد المطلب! انى بعثت اليكم خاصة، و الى الناس عامة، فايكم يبايعنى على ان يكون اخى و صاحبى و وارثى؟!

و هيچكس براى اجابت دعوت رسول خدا از جاى برنخاست، و من برخاستم و سن من از همه كمتر بود.پيامبر گفت: بنشين.تا سه بار پيامبر دعوت خود را تكرار كرد، و در هر بار من برخاستم، و پيامبر گفت: بنشين.در مرتبه سوم پيامبر دست‏خود را بر دست من زد، و در اينحال بدينجهت من از پسر عموى خودم ارث بردم نه از عموى خودم [3].

و ملعلي‌ متّقي‌، از ابن‌ مَرْدَوَيْه‌، دربارة‌ تفسير آية‌ انذار، داستان‌ دعوت‌ بني‌ عبدالمطّلب‌ را روايت‌ مي‌كند تا آنكه‌ مي‌گويد: ثُمَّ قَالَ لَهُمْ ـ وَ مَدَّيَدَهُ ـ مَن‌ يُبَايِعُنِي‌ عَلَي‌ أ'نْ يَكُونَ أخِي‌، وَ صَاحِبِي‌، وَ وَليِّكُمْ مِن‌ بَعْدِي‌؟!

«سپس‌ پيغمبر در حاليكه‌ دست‌ خود را براي‌ پذيرش‌ بيعت‌ دراز كرده‌ بود؛ گفت‌: كيست‌ با من‌ بيعت‌ كند، بر آنكه‌ برادر من‌ باشد؟ و مصاحب‌ و رفيق‌ و جليس‌ من‌ باشد؟ و وليّ و صاحب‌ اختيار شما پس‌ از من‌ بوده‌ باشد؟» علي‌ عليه‌ السّلام‌ گويد: من‌ كه‌ در آن‌ روز از همه‌ خُردتر بودم‌؛ و شكمم‌ بزرگتر بود، دست‌ خود را دراز كردم‌ و گفتم‌: أَنَا أُبايِعُكَ! منم‌ كه‌ با تو بيعت‌ كنم‌!

و رسول‌ خدا بر اين‌ شروط‌ با من‌ بعيت‌ كرد؛ و آن‌ طعام‌ را در آن‌ روز من‌ فراهم‌ ساختم‌.[4]

در اين‌ حديث‌ گرچه‌ لفظ‌ خَليفتي‌ نيامده‌ است‌ وليكن‌ لفظ‌ وَ وَليَّكُم‌ مِن‌ بَعْدِي‌ وارد است‌؛ و بدون‌ شكّ در اينجا مراد از ولايت‌، منصب‌ امامت‌ و خلافت‌ است‌ اوّلاً به‌ قرينة‌ تشكيل‌ آن‌ مجلس‌، و حضور أعمام‌ و بني‌ عبدالمطّلب‌، و آن‌ دعوت‌ پيامبر؛ زيرا كه‌ غير از اين‌ معني‌ معنائي‌ ديگر در اينجا مناسبت‌ ندارد؛ و ثانياً به‌ قرينة‌ قيد مِن‌ بَعْدِي‌ . زيرا امامت‌ و خلافت‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ پس‌ از رسولِ خداست‌؛ و امّا ساير اقسام‌ و معاني‌ ولايت‌، انحصاري‌ به‌ بعد از رحلت‌ آنحضرت‌، به‌ اعتراف‌ خصم‌ ندارد.

و ابن‌ أبي‌ الحديد از شيخ‌ خود أبوجَعفَر إسكافي‌[5] آورده‌ است‌ كه‌ او گويد: در خبر صحيح‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: قبل‌ از ظهور اسلام‌، و انتشار آن‌ در مكّه‌ پيغمبر علي‌ را در ابتداء دعوت‌ نبوّت‌، تكليف‌ به‌ تهيهّ طعام‌ نمود؛ و اينكه‌ بنو عبدالمطّلب‌ را دعوت‌ كرد. و در آن‌ روز بجهت‌ كلمه‌اي‌ كه‌ عمويش‌ أبو لَهَب‌ گفت‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ ايشان‌ را إنذار نكرد و بيم‌ نداد؛ فلهذا پيغمبر علي‌ را براي‌ روز دوّم‌ تكليف‌ به‌ تهيّه‌ طعام‌ و دعوت‌ مجدّد بنو عبدالمطّلب‌ نمود. علي‌ طعام‌ تهيه‌ كرد؛ و ايشان‌ را دعوت‌ كرد؛ و همگي‌ طعام‌ خوردند.

در اينجال‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسّم‌ آنها را بدين‌ اسلام‌ دعوت‌ كرد؛ و علي‌ را هم‌ نيز به‌ همين‌ امر دعوت‌ كرد؛ زيرا كه‌ علي‌ از بنوعبدالمطّلب‌ بود؛ و سپس‌ رسول‌ خدا ضمانت‌ كرد براي‌ كسيكه‌ با او موازرت‌ و معاونت‌ كند؛ و او را در گفتارش‌ نصرت‌ كند، او را در دين‌ برادر خود گرداند؛ و بعد از مردنش‌ وَصِيِّ او باشد؛ و خليفه‌ وجانشين‌ او بعد از رحلتش‌ بوده‌ باشد. همة‌ آن‌ قوم‌ امساك‌ كردند و علي‌ به‌ تنهائي‌ پاسخ‌ پيامبر را داد؛ و گفت‌:

أنَا أنصُرُكَ عَلَي‌ مَا جِئتَ بِهِ؛ وَ أوازِرُكَ وَ أُبَايِعُكَ «اي‌ رسول‌ خدا! من‌ تو را نصرت‌ مي‌كنم‌؛ در اين‌ ديني‌ كه‌ از جانب‌ خدا آورده‌اي‌! و معاونت‌ و وزارت‌ تو را مي‌نمايم‌؛ و با تو در استقامت‌ و پايداري‌ بر اين‌ امور بيعت‌ مي‌نمايم‌».

و چون‌ پيغمبر، از ايشان‌ خِذلان‌ ديد؛ و از او نصرت‌؛ و از ايشان‌ معصيت‌ ديد؛ و از او اطاعت‌؛ و از ايشان‌ امساك‌ و اباء ديد؛ و از او اجابت‌؛ گفت‌:

هَذَا أخِي‌ وَ وَصِيِّي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ مِن‌ بَعْدِي‌ . «اينست‌ برادر من‌؛ و وصيِّ من‌؛ و جانشين‌ و خليفة‌ من‌ پس‌ از مرگ‌ من‌»!

آنقوم‌ برخاستند؛ و مسخره‌ مي‌كردند؛ و مي‌خنديدند؛ و به‌ أبوطالب‌ مي‌گفتند: أطِعْ ابْنَكَ! فَقَدْ أمَّرَهُ عَلَيْكَ[6] «از پسرت‌ فرمانبرداري‌ كن‌! زيرا محمّد او را امير تو قرار داده‌ است‌»!

در اينجا چقدر مناسب‌ است‌ دو حكايت‌ لطيف‌ و شيرين‌ را در اين‌ موضوع‌ بياوريم‌ و آن‌ دو حكايت‌ در «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ است‌. او گويد: ابن‌ عبد ربّه‌ در «عقد الفريد» آورده‌ است‌ بلكه‌ عامّه‌ بأجمعهم‌ آورده‌اند از أبو رافع‌ و غير او كه‌ دربارة‌ ارث‌ بردن‌ از بُرد و يا رِدَاي‌ پيغمبر، علي‌ با عبّاس‌ نزاع‌ نموده‌، و او را نزد أبوبكر برد و همچنين‌ دربارة‌ شمشير و اسب‌ پيغمبر. أبوبكر گفت‌: أَيْنَ كُنتَ يَا ابْنَ عَبّاسٍ حينَ جَمَعَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآلِهِ وَسلَّمَ بَنِي‌ عَبْدِ المطَّلِب‌ وَ أنتََ أَحَدهُم‌ فَقالَ: أيُّكُم‌ يُوازِرُني‌ فَيَكُونَ وَصِيّي‌ وَ خَليفَتِي‌ في‌ أهولِي‌ وَ يُنْجِزَ مَوْعِدي‌ وَ يَقْضِيَ دَيْنِي‌؟

«كجا بودي‌ تو اي‌ ابن‌ عبّاس‌ در وقتي‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بنو عبدالمطلب‌ را جمع‌ كرد و تو يكي‌ از آنها بودي‌ و به‌ شما گفت‌: كيست‌ از شما كه‌ با من‌ موازرت‌ و معاونت‌ كند و وصيّ من‌ و جانشين‌ من‌ در اهل‌ من‌ و وفا كننده‌ به‌ وعدة‌ من‌ و أدا كنندة‌ دين‌ من‌ بوده‌ باشد»؟

ابن‌ عبّاس‌ گفت‌: اگر مطلب‌ چنين‌ است‌ فَما أقْعَدَكَ مَجْلِسَكَ هَذَا؟ تَقَدَّمْتَهُ وَ تَأمَّرْتَ عَلَيْهِ؟

«به‌ چه‌ علّت‌ تو در اينجا نشسته‌اي‌؟ و از او جلو افتاده‌اي‌ و بر او امر مي‌كني‌؟» أبوبكر گفت‌: أغَدراً يا بَني‌ عبدِالمطّلب‌ «شما با اين‌ صحنه‌ سازي‌ خواسته‌ايد مرا در دام‌ بيندازيد و به‌ من‌ عذر نموده‌ايد».

و حكايت‌ دوم‌ آنستكه‌ يك‌ نفر از متكلّمين‌ زمان‌ هارون‌ الرّشيد به‌ هارون‌ گفت‌: من‌ مي‌خواهم‌ هشام‌ بن‌ حكم‌ را به‌ اعتراف‌ وادارم‌ كه‌ علي‌ ظالم‌ بوده‌ است‌. هارون‌ گفت‌: اگر چنين‌ بكني‌ فلانقدر و فلانقدر جايزه‌ داري‌! و امر كرد تا هشام‌ را احضار كردند و چون‌ حاضر شد متكلّم‌ به‌ هشام‌ گفت‌: يا أبا محمّد امّت‌ اسلام‌ جميعاً اتّفاق‌ دارند بر اينكه‌ عليّ با عبّاس‌ در بارة‌ بُرد و يا ردائ و شمشير و اسب‌ پيغمبر نزاع‌ كردند. هشام‌ گفت‌: آري‌! متكلّم‌ گفت‌: كدام‌ يكا ز آن‌ دو نفر به‌ ديگري‌ ظلم‌ كرد؟ هشام‌ از هارون‌ ترسيد (زيرا عبّاس‌ جدّ هارون‌ است‌) و گفت‌: هيچكدام‌ از آن‌ دو نفر ظالم‌ نبوده‌اند. متكلّم‌ گفت‌: آيا معقول‌ است‌ دو نفر دربارة‌ چيزي‌ دعوا كنند و حق‌ با هر دو باشد؟! هشام‌ گفت‌: آري‌! آن‌ دو نفر فرشته‌اي‌ كه‌ نزد حضرت‌ داود پيغمبر آمدند و در بارة‌ آن‌ نعجه‌ها نزع‌ داشتند؛ هيچكدام‌ از آنها ظالم‌ نبودند و بلكه‌ مقصودشان‌ از اين‌ دعوا آگاه‌ كردن‌ داود بود بر حكمي‌ كه‌ كرده‌ بود؛ همچنين‌ علي‌ و عباس‌ در بارة‌ ميراث‌ رسول‌ الله‌ در نزد ابوبكر به‌ تخاصم‌ رفتند و محاكمه‌ كردند براي‌ آنكه‌ به‌ او ظلم‌ او را بفهمانند.[7]

بازگشت به فهرست

تحريف‌ و اسقاط‌ علماي‌ عامّه‌، مناصب‌ عليّ را در روز عشيره‌

باري‌ عامّه‌ و متصلّبان‌ آنها در إخفاء حقايق‌، و اظهار أباطيل‌، تا توانسته‌اند اين‌ حديث‌ مبارك‌ را كه‌ نَصِّ صريح‌ بر امامت‌ و خلافت‌ بلا فصل‌ أميرالمؤمنان‌ عليه‌ السّلام‌ تقطيع‌ نموده‌ و در كتب‌ خود بعضي‌ از فقرات‌ آنرا آورده‌اند؛ و از ذكر بعضي‌ از فقرات‌ آن‌ إبا كرده‌اند.

ما در درس‌ پنجم‌ از جلد اوّل‌ «امام‌ شناسي‌» ذكر كرديم‌ كه‌ حَلَبي‌ در سيرة‌ خود كه‌ اين‌ حديث‌ را روايت‌ مي‌كند تا اينجا مي‌رساند كه‌: قالَ عَلِيُّ: أنَا يَا رَسُولَ اللهِ؛ وَ أنَا أحْدَثْهُم‌ سِنّا وَ سَكَتَ القَوْمُ.

و در سؤال‌ پيغمبر، و جواب‌ آن‌ راجع‌ به‌ مقاماتأميرالمؤمنين‌ چيزي‌ نمي‌گويد: و كلمة‌: عَلَي‌ أن‌ يَكُونَ أخِي‌ وَ وَصِيَّتِي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ مِن‌ بَعْدِي‌ ؛ و همچنين‌ پاسخ‌ آن‌ حضرت‌ را كه‌: فَأنتَ اَخِي‌ وَ وَصِيَّتِي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ مِن‌ بَعْدِي‌ را حذف‌ كرده‌ است‌ و رسوائي‌ و فضيحت‌ را به‌ آنجا رسانيده‌ كه‌ گفته‌ است‌: بعضي‌ كلمة‌ أخِي‌ و وَصِيِّي‌، وَ وَارِثِي‌، وَ وَزيري‌ وَ خَلِيفَتِي‌ مِن‌ بَعْدِي‌ را اضافه‌ كرده‌اند.[8]

و طبري‌ در تاريخ‌ خود با آنكه‌ جملة‌ وَصِيِّي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ فيكُم‌ را ذكر كرده‌ است‌[9] ولي‌ در تفسير خود اين‌ روايت‌ را بعينها از جهت‌ سند و متن‌ آورده‌ است‌؛ و تمام‌ قصّه‌ را مفصّلاً ذكر كرده‌ است‌، مگر آنكه‌ بجاي‌ لفظ‌ وَصِيّي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ فيكُمْ، لفظ‌ كَذَا و كَذَا گذارده‌ است‌[10] و بدينصورت‌ حديث‌ را مسخ‌ كرده‌ است‌.

و عبارت‌ او اينطور است‌: قَالَ: فَأيُّكُمْ يُوَازِرُني‌ عَلَي‌ هَذَا الامْرِ عَلَي‌ أَن‌ يَكُونَ أخِي‌ وَ كَذَا وَ كَذَا. و در كلام‌ أخير رسول‌ الله‌ نيز گفته‌ است‌: ثُمَّ قَالَ: إنَّ هَذَا آخِي‌ وَ كَذَا وَ كَذَا.

و به‌ پيروي‌ از اين‌ جنايت‌ و خيانت‌، ابن‌ كثير دمشقي‌ در «البداية‌ والنّهاية‌»[11] و همچنين‌ در تفسير خود[12] بجاي‌ آن‌ دو كلمة‌ وَصِيّي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ فِيكُم‌ لفظ‌ كَذَا وَ كَذَا آورده‌ است‌.

ملاحظه‌ كنيد كه‌ اين‌ أعلام‌ تاريخ‌، و حديث‌ و تفسير، با اين‌ دزدي‌هاي‌ آشكارا، چه‌ جنايتي‌ را به‌ نسل‌ بشر و أعقاب‌ و أخلاف‌ آنها وارد مي‌كنند؟ و چگونه‌ چهرة‌ حقيقت‌ را مي‌پوشانند؟ و با ننگ‌ و تزوير؛ و با خدعه‌ و حيله‌؛ مي‌خواهند مذهبي‌ ساختگي‌ در برابر مذهب‌ اهل‌ بيت‌ سرپا دارند.

و جنايات‌ محمّد حُسَين‌ هَيْكَل‌: وزير فرهنگ‌ اسبق‌ مصر و سردبير مجلّة‌ الاهرام‌، را نيز در طبع‌ اوّل‌ مجلّد كتاب‌ حَيَات‌ مُحَمَّد؛ و نيز در طبع‌ ثاني‌ آن‌ ديديم‌.[13]

و از اينجا بدست‌ مي‌آوريم‌ كه‌ اهل‌ تسنن‌ كه‌ به‌ خلفاي‌ جور اعتقاد دارند، تقصير بر اين‌ لواداران‌ علم‌ و بر اين‌ رؤساي‌ ديني‌ و ملّي‌ است‌ كه‌ طبق‌ قانون‌ طبيعي‌: النّاسُ عَلَي‌ ديِنِ مُلُوكِهِم‌[14] كوركورانه‌ از افكار و آراء آنها تقليد مي‌كنند.

بازگشت به فهرست

تحريف‌ علماي‌ يهود در كلمات‌ خداوند
اينجاست‌ كه‌ درست‌ آيات‌ وارده‌ بر ذمّ علماي‌ يهود و نصاري‌ كه‌ تحريف‌ توراة‌ و انجيل‌ مي‌نمودند؛ و براي‌ رياست‌ بر عوام‌ النّاس‌، حقّ و حقيقت‌ را پايمال‌ مي‌كردند؛ دربارة‌ اين‌ گونه‌ از علماي‌ عامّه‌ صادق‌ است‌.

راجع‌ به‌ پيشوايان‌ يهود در قرآن‌ كريم‌ وارد است‌:

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةِ فَكُلُوا مِنهَا حَيثُ شِئْتُم‌ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُم‌ خَطَايَاكُم‌ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِيَ قِيلَ لَهُم‌ فَأَنزَلْنَا عَلَي‌ الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ.[15]

«و به‌ ياد آوريد آن‌ زماني‌ را كه‌ ما گفتيم‌ داخل‌ اين‌ قريه‌ (بيت‌ المقدس‌) بشويد! و از نعمت‌هاي‌ فراوان‌ و گواراي‌ آن‌ هر چه‌ مي‌خواهيد بخوريد! و از آن‌ دَرْ، سجده‌ كنان‌ وارد شويد! و بگوئيد: خداوند از گناه‌ ما بگذر! تا ما نيز از خطاهاي‌ شما بگذريم‌؛ و بر پاداش‌ نيكوكاران‌ شما افزوده‌ كنيم‌!

بعد از اين‌ خطاب‌ ما؛ ستمكاران‌، گفتار و حكم‌ خدا را به‌ غير از آنچيزي‌ كه‌ به‌ آنها گفته‌ شده‌ بود، تبديل‌ نمودند. و ما نيز به‌ كيفر ظلم‌ و ستمي‌ كه‌ نمودند و نافرماني‌ و مخالفتي‌ كه‌ كردند؛ چيزهاي‌ پليد و ناراحت‌ كننده‌ در اثر انحرافي‌ كه‌ نمودند و فسقي‌ كه‌ ورزيدند برايش‌ از آسمان‌ فرو فرستاديم‌».

و نيز وارد است‌؛ قريب‌ به‌ همين‌ مضمون‌:

وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنهَا حَيثُ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا نَغْفِرْ لَكُن‌ خَطِيئَاتِكُم‌ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنهُم‌ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي‌ قِيلَ لَهُم‌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِم‌ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ.[16]

و نيز دربارة‌ تغيير و تبديل‌ كلمات‌ و عبارات‌ كه‌ معناي‌ اصلي‌ و مقصود واقعي‌ را خراب‌ كنند، وارد است‌:

مِنَ الَّذِينَ هَدُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن‌ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا.[17]

«بعضي‌ از كساني‌ كه‌ يهودي‌ هستند، كلمات‌ خداوند را از جاي‌ خودتغيير مي‌دهند؛ و مي‌گويند: ما شنيديم‌، و مخالفت‌ مي‌كنيم‌».

و نيز دربارة‌ بني‌ اسرائيل‌ كه‌ براي‌ آنها دوازده‌ نقيب‌ مقرّر فرمود؛ و آنها را امر به‌ نماز و زكوة‌ و ايمان‌ به‌ پيامبران‌ كرد و سپس‌ به‌ آنها وعدة‌ بهشت‌ داد؛ و كفران‌ از اين‌ نعمت‌ها را ضلالت‌ از راه‌ مستقيم‌ شمرد؛ چون‌ آنها نقض‌ ميثاق‌ كردند؛ مي‌فرمايد:

فَبِمَا نَقْضِهِم‌ مِيثَاقَهُم‌ لَعَنَّاهُم‌ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُم‌ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن‌ مَوَاضرعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لتَزالُ تَطَّلِعُ عَلَي‌ خَائِنَةٍ مِنهُمْ إِلقَلِيلاً مِنهُم‌ فَأْعفُ عَنهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.[18]

«و چون‌ بني‌ اسرائيل‌ پيمان‌ خود را شكستند؛ ما نفرين‌ و لعنت‌ و دورباش‌ خود را به‌ آنها فرستاديم‌؛ و دلهاي‌ آنها را سخت‌ كرديم‌ (بطوريكه‌ مواعظ‌ و وعد و وعيد در آنها تأثير) نكرد) آنها كلمات‌ خدا را از جاي‌ خود تغيير مي‌دهند؛ و از بهره‌ و نصيبي‌ كه‌ در اثر كلمات‌ توراة‌ و گفتار خدا به‌ ايشان‌ تذكر داده‌ شده‌ بود؛ سمهيّة‌ مهمّي‌ را فراموش‌ كردند؛ و هميشه‌ تو بر افراد خائني‌ از ايشان‌ اطّلاع‌ پيدا مي‌كني‌، مگر عدة‌ كمي‌ از آنها؛

پس‌ تو از ايشان‌ درگذر! و خطاهايشان‌ را ببخش‌؛ كه‌ حقّا خداوند نيكوكاران‌ را دوست‌ دارد».

و نيز دربارة‌ بني‌ اسرائيل‌ مي‌فرمايد:

أَفَتَطْمَعُونَ أَن‌ يُؤمِنُوا لَكُم‌ وَ قَدْ فَرِيقٌ مِنهُم‌ يَسْمَعُونَ كَلمَ اللَهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن‌ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.[19]

«آيا شما مسلمين‌ چنين‌ انتظاري‌ داريد كه‌ يهوديان‌ به‌ دين‌ شما بگروند؛ و بر نفع‌ شما به‌ خدا ايمان‌ آورند؛ در حاليكه‌ گروهي‌ از آنها كلام‌ خداوند را شنيدند؛ و پس‌ از آن‌ آنرا تحريف‌ كرده‌ با آنكه‌ تعقّل‌ نموده‌ و حقيقت‌ معناي‌ آنرا دريافته‌ بودند؟»

اين‌ آيات‌ گر چه‌ در بارة‌ خصوص‌ يهود نازل‌ شده‌ است‌؛ وليكن‌ روح‌ و جان‌ آن‌ شامل‌ تمام‌ كساني‌ مي‌شود كه‌: آيات‌ خدا را تحريف‌ كنند از هر ملّت‌ و مذهب‌. و بخوبي‌ شامل‌ حال‌ علماء و رؤسائي‌ مي‌شود كه‌: در كلمات‌ خدا و قوانين‌ و آداب‌ و رسول‌ الهيّه‌ تغيير مي‌دهند؛ و يا به‌ حذف‌ و إسقاط‌ لفظ‌ خليفتي‌ من‌ بعدي‌ و يا خليفتِي‌ فيكُم‌ و يا خليفَتِي‌ و امثالها، مي‌خواهند امارت‌ و خلافت‌ را از مَقّرِ مُستقرّ و مكانِ مكين‌ خود: قطب‌ عالم‌ و إمام‌ زمان‌ خود: مولي‌ الموالي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ افضل‌ صلوات‌ المصلّين‌ تغيير دهند؛ و به‌ امثال‌ أبوبكرها، و عمرها و عثمان‌ها، و معاويه‌ها، و هَلُمّ جرّاً سلسلة‌ ملوك‌ بني‌ اميّه‌ و بني‌ عباس‌ تحويل‌ دهند.

اين‌ چه‌ خيانت‌ عظيمي‌ و گناهي‌ نابخشودني‌ است‌؟ اين‌ چه‌ سبقت‌ و پيش‌ افتادن‌ در كلمة‌ خدا از كلمة‌ خداست‌؟ اين‌ چه‌ قسم‌ درد دين‌ و شريعت‌ است‌؟ اين‌ چگونه‌ حمايت‌ از بشر و بشريّت‌ است‌؟

بازگشت به فهرست

گفتار أبوجعفر إسكافيّ در تحريف‌ روايات‌ وارده‌ دربارة‌ عليّ
ابن‌ أبي‌ الحديد شارح‌ معتزلي‌، كلامي‌ را از استاد خود و شيخ‌ خود أبوجعفر إسكافي‌ در ردّ كتاب‌ «عثمانيّة‌» جاحِظ‌، راجع‌ به‌ تفصيل‌ مولي‌ الموالي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ صلوات‌ الله‌ الملك‌ القيّوم‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ شايان‌ دقت‌ است‌: اين‌ ابي‌ الحديد از إسكافي‌ پس‌ از آنكه‌ يكايك‌ از دليل‌هاي‌ جاحظ‌ را در افضليّت‌ أبوبكر و در سبق‌ اسلام‌ او باطل‌ مي‌كند؛ و اثبات‌ مي‌كند كه‌: اين‌ روايات‌ ساختگي‌ و مجعول‌ است‌؛ در خاتمه‌ مطلبي‌ را به‌ شرح‌ زير بيان‌ مي‌كند:

شَيخ‌ ما أبو جعفر إسكافي‌ گفت‌: اگر جهالت‌ و محبتِ تقليد در مردم‌ غلبه‌ نداشت‌؛ ما نيازي‌ به‌ نقض‌ و ردّ آنچه‌ را كه‌ در كتاب‌ «عثمانيّه‌» آورده‌ است‌؛ نداشتيم‌؛ زيرا همة‌ مردم‌ مي‌دانند كه‌: قدرت‌ و سلطنت‌ اختصاص‌ به‌ گويندگان‌ آنها دارد؛ و هر كس‌ مقام‌ و مرتبه‌ و علوّ درجة‌ مشايخ‌، و علماء و رؤساء و امراء و ظهور كلمه‌، و نفوذ گفتار، و غلبة‌ قدرت‌ و سيطرة‌ آنها را دريافته‌ است‌؛ كه‌ بدون‌ پروا و بدون‌ هيچ‌ ملاحظه‌اي‌ به‌ مقاصد خود مي‌رسند؛ و جايزيه‌ و پاداش‌ براي‌ كسي‌ است‌ كه‌ اخبار و احاديث‌ را در فضيلت‌ أبوبكر روايت‌ كند.

و نيز در مي‌يابد آنچه‌ را كه‌ بني‌ اميّه‌ در اين‌ راه‌ با تأكيد فراواني‌ قدم‌ برداشته‌اند؛ و آنچه‌ را كه‌ حديث‌ سازان‌ به‌ جهت‌ تقرّب‌ و طلب‌ حُطامي‌ كه‌ در دست‌ آنها بوده‌ است‌؛ رواياتي‌ را جعل‌ كرده‌اند. و عليهذا در طول‌ مدّت‌ حكومت‌ و سلطنت‌ آنها از إخفاء ذكر علي‌ عليه‌ السّلام‌، و نام‌ او، و أولاد او از هيچ‌ كوششي‌ دريغ‌ ننموده‌اند؛ و تا آنجا كه‌ توانسته‌اند، در خاموش‌ كردن‌ نورشان‌، و كتمان‌ فضائلشان‌ و مناقبشان‌، و سوابقشان‌، و در وادار كردن‌ خطبا را براي‌ شتم‌ آنها، و لعن‌ آنها، و سبِّ آنها، در فراز منبرها مضايقه‌ نكرده‌اند، و دائماً از ريختن‌ خود آنها از شمشيرها خون‌ مي‌چكيد؛ با وجودي‌ كه‌ افراد آنها كم‌ بود؛ و دشمنان‌ آنها بسيار.

پيوسته‌ يا آنها كشته‌ مي‌شدند، و يا اسير، و يا تبعيد؛ و يا فراري‌؛ و يا با ذلّت‌ پنهان‌ بودند، و يا ترسان‌ در انتظار مرگ‌ و بازداشت‌، تا بجائي‌ كه‌ عمّال‌ جور نزد فقيه‌ و محدّث‌ و قاضي‌ و متكلّم‌ مي‌آمدند؛ و در نهايت‌ درجة‌ بيم‌، او را مي‌ترسانيدند، و به‌ أشدّ عقوبت‌ مجازات‌ مي‌كردند؛ تا آنكه‌ مبادا از فضائل‌ اهل‌ بيت‌ چيزي‌ بيان‌ كند.

و به‌ هيچكس‌ رخصت‌ نمي‌دادند در نزد آنان‌ رفت‌ و امد كند؛ و كار بجائي‌ رسيد كه‌ چون‌ محدّثي‌ مي‌خواست‌ حديثي‌ از علي‌ عليه‌ السّلام‌ ذكر كند؛ از روي‌ تقيّه‌ نام‌ وي‌ را نمي‌برد؛ و بطور كنايه‌ ذكر مي‌كرد و مي‌گفت‌: قَالَ رَجُلٌ مِن‌ قُرَيش‌ وَ فَعَلَ رَجُلٌ مِن‌ قُرَيش‌ ؛ مردي‌ از قريش‌ چنين‌ گفت‌: و يا مردي‌ از قريش‌ چنان‌ كرد. و ابدا اسمي‌ از علي‌ عليه‌ السّلام‌ نمي‌برد؛ و نمي‌توانست‌ بر زبان‌ جاري‌ كند.

و از طرف‌ ديگر مي‌يابيم‌؛ جميع‌ مخالفين‌ او، در صدد شكستن‌ فضائل‌ او بر آمدند؛ و با تأويلها و حيله‌ها بدين‌ مرام‌ روي‌آور شدند؛ چه‌ خارجي‌ مرتدّ و از دين‌ برگشته‌؛ و چه‌ ناصبيّ پر غيظ‌ و كينه‌، و چه‌ آن‌ كه‌ امر براي‌ او ثابت‌ بوده‌ و نمي‌توانسته‌ آنرا نگهدارد؛ و چه‌ تازه‌ به‌ دوران‌ رسيدة‌ معاند و دشمن‌؛ و چه‌ منافق‌ دروغ‌ پرداز؛ و چه‌ عثماني‌ حسود كه‌ در آن‌ فضائل‌ اعتراض‌ دارد و طعنه‌ مي‌زند، و چه‌ معتزلي‌ كه‌ در شكستن‌ برهان‌ و حجّت‌ وارد است‌، و علم‌ به‌ موارد اختلاف‌ دارد؛ و مواضع‌ شبهه‌ را مي‌داند، و مواقع‌ طعن‌، و أطوار و أنوع‌ تأويل‌ را اطلاع‌ دارد. و در اين‌ صورت‌ در إبطال‌ مناقب‌ علي‌ به‌ حيله‌هائي‌ متوسّل‌ مي‌شود؛ و فضائل‌ مشهورة‌ وي‌ را تأويل‌ مي‌نمايد.

پس‌ گاهي‌ فضائل‌ علي‌ را تأويل‌ مي‌كند به‌ چيزهايي‌ كه‌ محتمل‌ نيست‌؛ و گاهي‌ مقصودش‌ اينست‌ كه‌ از قدر و قيمت‌ آن‌ فضائل‌، با قياسي‌ كه‌ آنها را باطل‌ كند، و درهم‌ كند و پاره‌ و خرد كند، بكاهد.

بازگشت به فهرست

هشتاد سال‌ سبّ اميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را بر فراز منابر
و معذلك‌ اين‌ كارها نه‌ تنها در كم‌ كردن‌ فضائل‌ علي‌ تأثيري‌ نبخشيد، مگر آنكه‌ قوّت‌ و رفعت‌ آنها را زياد كرد؛ و وضوح‌ و درخشش‌ آنها را تقويت‌ نمود. و تو مي‌داني‌ كه‌ مُعاويه‌ و يزيد و آنانكه‌ بعد از ايشان‌ بودند يعني‌ بني‌ مروان‌ در مدّت‌ حكومتشان‌ ـ كه‌ قريب‌ هشتاد سال‌ بود ـ از هيچ‌ سعي‌ و جديّتي‌ در ترغيب‌ و حمل‌ مردم‌ بر ستم‌ بر علي‌ و لعن‌ او، و پنهان‌ كردن‌ فضيلت‌هاي‌ او، و مختفي‌ نمودن‌ مناقب‌ او، و سوابق‌ او مضايقه‌ ننمودند.

خالدبن‌ عبدالله‌ وَاسِطيّ، از حصين‌ بن‌ عبدالرّحمن‌، از هلال‌ بن‌ يَساف‌، از عبدالله‌ بن‌ ظالم‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: چون‌ براي‌ خلافت‌ معاويه‌ از مردم‌ بيعت‌ گرفتند؛ مُغيرة‌ بن‌ شُعبَه‌ خطبائي‌ را برانگيخت‌ كه‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ را لعنت‌ كنند. سعيد بن‌ زيد بن‌ عمرو نُفَيل‌ گفت‌: آيا اين‌ مرد ظالم‌ را نمي‌بينيد كه‌ امر به‌ لعن‌ مردي‌ مي‌كند كه‌ او از اهل‌ بهشت‌ است‌؟!

سليمان‌ بن‌ داود، از شُعبَه‌، از حُرِّ بن‌ صَبَّاح‌، روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از عبدالرحمن‌ بن‌ أخنس‌ كه‌ مي‌گفت‌: من‌ در نماز و خطبة‌ مُغيرة‌ بن‌ شُعبه‌ حضور داشتم‌ كه‌ خطبه‌ خواند؛ و از علي‌ عليه‌ السّلام‌ برد؛ و از او به‌ زشتي‌ ياد كرد.

كُرَيب‌، از أبُو اسامه‌، از صَدَقَد بن‌ مُثَنَّي‌ نَخَعِيّ، از رياح‌ بن‌ حارث‌، روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: در وقتي‌ كه‌ مغيرة‌ بن‌ شُعبه‌ در مسجد اكبر بود و در نزد او جماعتي‌ از مردم‌ بودند؛ مردي‌ به‌ نزد وي‌ آمد، كه‌ او را قَيسُ بنُ عَلْقَمَه‌ مي‌گفتند؛ آمد و روبروي‌ مغيره‌ ايستاد و علي‌ عليه‌ السّلام‌ را سبّ كرد.

محمد بن‌ سعيد اصفهاني‌، از شريك‌، از محمّد بن‌ اسحق‌، از عمرو بن‌ علي‌ بن‌ الحسين‌، از پدرش‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: مروان‌ بن‌ حكم‌ به‌ من‌ گفت‌:

مَا كَانَ فِي‌ القَوْمِ أدفَعُ عَن‌ صَاحِبَنا مِن‌ صَاحِبِكُم‌! قُلتُ: فَمَا بَالُكُم‌ تَسُبُّونَهُ عَلَي‌ المَنَابِرِ؟ قَالَ: إنَّهُ ليَسْتَقِيمُ لَنَا الامْرُ إلبِذَلِكَ.[20]

«در ميان‌ اهل‌ مدينه‌ و شورشيان‌ بر عليه‌ عثمان‌، هيچكس‌ نبود كه‌ از صاحب‌ ما (عثمان‌) بهتر از صاحب‌ شما (علي‌ ) دفاع‌ كند؛ من‌ گفتم‌: بنابراين‌ آخر شما چه‌ مرگي‌ داريد كه‌ او را بر سر منبرها سبّ مي‌كنيد؟ مروان‌ گفت‌: حكومت‌ و امارت‌ براي‌ ما بدون‌ سبّ علي‌ استوار نيست‌!»

مالك‌ بن‌ اسعميل‌ أبو غَسَّان‌ نَهْدِيّ از ابن‌ أبي‌ سَيف‌، روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: مروان‌ خطبه‌ مي‌خواند، و حسن‌ عليه‌ السّلام‌ نشسته‌ بود؛ مروان‌ از علي‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ سبّ و لعن‌ پرداخت‌. حسن‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: وَيْلَكَ يَا مَرْوَانُ! أهَذَا الَّذِي‌ تَشْتُمُ، شَرُّ النَّاسِ؟ قالَ: لا، وَلِكَنَّهُ خَيْرُ النَّاسِ.

«واي‌ بر تو اي‌ مروان‌؟ آيا اين‌ مردي‌ را كه‌ او را شتم‌ مي‌كني‌ بدترين‌ مردم‌ است‌؟! گفت‌: نه‌! وليكن‌ او بهترين‌ مردم‌ است‌!»

أبو غسَّان‌، همچنين‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: عمر بن‌ عبدالعزيز مي‌گفت‌: كَانَ أبي‌ يَخْطُبُ فَليَزَالُ مُستَمِرا فِي‌ خُطبَيتِهِ؛ حَتَّي‌ إذَا صَارَ إلَي‌ ذِكْرِ عَليٍّ وَ سَبِّهِ تَقَطَّعَ لِسَانُهُ وَاصْفَرَّ وَجْهُهُ وَ تَغَيَّرْت‌ حَالُهُ. فَقُلْتُ لَهُ فِي‌ ذَِلِكَ؛

فَقَالَ: أَوْ قَدْ فَطَنتَ لِذَلِكَ! إنَّ هَؤلاءِ لَوْ يَعْلَمُونَ مِنع‌ َلِيٍّ مَا يَعْلَمُهُ أبُوكَ مَا تَبِعَنا مِنهُمْ رَجُلٌ.

«پدر من‌ خطبه‌ مي‌خواند؛ و پيوسته‌ همينطور حالش‌ عادي‌ بود در هنگام‌ خواندن‌ خطبه‌؛ تا وقتي‌ كه‌ شروع‌ مِكرد كه‌ نام‌ علي‌ را آوردن‌، و او را سبّ نمودن‌، زبانش‌ مي‌گرفت‌ و رنگ‌ چهره‌اش‌ زرد مي‌شد؛ و حالش‌ متغيّر مي‌گشت‌. من‌ از او سبب‌ اين‌ را پرسيدم‌.

گفت‌: مگر تو اين‌ جهت‌ را فهميده‌اي‌؟ اين‌ مردم‌ دربارة‌ علي‌ اگر آنچه‌ را كه‌ پدرت‌ مي‌داند؛ بدانند؛ يكنفر از آنها از ما متابعت‌ نمي‌كند.»

بازگشت به فهرست

لعنت‌ها و تحريف‌ها ، مقام‌ اميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را روشن‌تر ساخت‌
أبوعُثمان‌ از أبو يَقظان‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: در روز عرفه‌ در موقف‌ عرفات‌ مردي‌ از أولاد عثمان‌ در برابر هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ ايستاد؛ و گفت‌: إنَّ هَذَا يَوْمٌ كَانَتِ الخُلَفَاءُ تَسْتَحِبُّ فِيهِ لَعْنَ أبِي‌ تُرَابٍ.

«اين‌ روزي‌ است‌ كه‌ خلفائ در آن‌ لعنت‌ كردن‌ بر أبوتراب‌ را نيكو مي‌شمرند».

عمرو بن‌ قتّاد، از محمّد فُضَيل‌، از أشعث‌ بن‌ سوار، روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: عديّ بن‌ أرطاة‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ را بر فراز منبر سبّ كرد. حسن‌ بَصري‌ گريه‌ كرد و گفت‌: لَقَدْ سُبَّ هَذَا اليَوومَ رَجُلٌ إنَّهُ لاخُو رَسُولِ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ علَيه‌ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي‌ الدُّنيا و الآخرِزةِ.

«در امروز مردي‌ را سبّ كردند كه‌ برادر رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌؛ در دنيا و آخرت‌ است‌».

عديّ بن‌ ثابت‌، از اسمعيل‌ بن‌ ابراهيم‌، روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: من‌ و ابراهيم‌ بن‌ زيد در روز جمعه‌ در مسجد كوفه‌، در پهلوي‌ أبواب‌ كِندَه‌ نشسته‌ بوديم‌؛ مغيرة‌ بن‌ شُعبه‌ داخل‌ شد، و خطبة‌ جمعه‌ خواند؛ و حمد خدا را به‌ جاي‌ آورد؛ و پس‌ از آن‌ آنچه‌ خواست‌ بگويد گفت‌؛ و سپس‌ شروع‌ كرد در مذمّت‌ و عيبگوئي‌ از علي‌ عليه‌ السّلام‌ ابراهيم‌ با دست‌ خود بر ران‌ من‌، و يا بر زانوي‌ من‌ زد؛ و گفت‌: رويت‌ را به‌ من‌ كن‌! و مشغول‌ گفتگو با من‌ شو! ما ديگر در نماز جمعه‌ و خطبه‌ نيستيم‌! آيا نشنيدي‌ كه‌ اين‌ مرد چه‌ گفت‌؟!

عبدالله‌ بن‌ غَسَّان‌ ثَقَفِيّ، از ابن‌ أبي‌ سَيف‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: پسري‌ كه‌ فرزند عامر بن‌ عبدالله‌ بن‌ زُبير بود، به‌ فرزند خود گفت‌: لتَذكُر يا بُنَيَّ عَلِياً إلبخير فَإنَّ بَنِي‌ اُمَيَّةَ لَعَنُوهُ عَلَي‌ مَنَابِرِهِم‌ ثَمَانِينَ سَنَةً فَلَمْ يَزِدُهُ الله‌ بِذَلِكَ الرِفُعَةً. إنَّ الدُّنيا لَم‌ تَبْنِ شَيئاً قَطُّ إلرَجَعَتْ عَلَي‌ مَا بَنَت‌ فَهَدَمَتْهُ. وَ إنَّ الدِّينَ لَم‌ يبْنِ شَيئاً قَطُّ وَ هَدَمَهُ.[21]

«اي‌ نور چشم‌ من‌، هيچگاه‌ علي‌ را ياد مكن‌ مگر به‌ خير! زيرا كه‌ بني‌ اميّه‌ بر بالاي‌ منبرهاي‌ خود او را هشتاد سال‌ لعنت‌ كردند؛ و خداوند بواسطة‌ اين‌ عملشان‌ چيزي‌ را زياد نكرد مگر رفعت‌ و بلندي‌ مقام‌ او را.

دنيا هيچوقت‌ بُنياني‌ و عمارتي‌ را بنا نمي‌كند، مگر آنكه‌ بر مي‌گردد و آنچه‌ را كه‌ بنا كرده‌ است‌ خراب‌ مي‌كند؛ و امّا دين‌ هيچوقت‌ بنائي‌ و عمارتي‌ را كه‌ ساخته‌ است‌ خراب‌ نمي‌كند.»

عثمان‌ بن‌ سعيد از مُطَّلِب‌ بن‌ زياد، از ابوبكر بن‌ عبدالله‌ اصفهاني‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: يك‌ نفر زنازاده‌ از بني‌ اميّه‌ كه‌ خود را به‌ آنها منتسب‌ مي‌كرد پيوسته‌ علي‌ علي‌ السّلام‌ را شتم‌ مي‌نمود.

و چون‌ روز جمعه‌اي‌ بود و او خطبه‌ مي‌خواند براي‌ مردم‌ گفت‌: واللهِ إن‌ كانَ رَسُولُ اللهِ لَيَسْتَعْمِلُهُ وَ إنَّهُ لَيَعْلَمُ مَا هُوَ؛ وَلَكِنَّهُ كَانَ خَتَنَهُ.

«قسم‌ به‌ خدا كه‌ رسول‌ خدا كه‌ علي‌ را بكار مي‌گرفت‌ و مأموريت‌ مي‌داد؛ از هويّت‌ و ماهيّت‌ و جنس‌ علي‌ خوب‌ خبر داشت‌؛ وليكن‌ چون‌ دامادش‌ بود؛ چاره‌اي‌ نداشت‌.»

در اينحال‌ كه‌ خطبه‌ مي‌خواند، سعيد بن‌ مُسَيِّب‌ را كه‌ از زمرة‌ مستمعان‌ بود، چُرت‌ گرفت‌ و ناگهان‌ چشمان‌ خود را باز كرد، و گفت‌: واي‌ بر شما! اين‌ مرد خبيث‌ چه‌ گفت‌؟ من‌ اينك‌ ديدم‌: قبر رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ شكافته‌ شد، و رسول‌ خدا مي‌گويد: كَذِبْتَ يَا عَدُوَّاللهِ؛ «اي‌ دشمن‌ خدا دروغ‌ گفتي‌».

قنّاد، از أسباط‌ بن‌ نَصْر هَمْداني‌، از سُدّي‌، روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: در هنگامي‌ كه‌ من‌ در مدينه‌ در محلّة‌ أحجارِ زَيْت‌ بودم‌؛ مرد سواري‌ بر شتري‌ روي‌ آورد؛ و ايستاد و سبّ علي‌ عليه‌ السّلام‌ را كرد؛ و مردم‌ گرداگرد او جمع‌ شدند؛ و به‌ او تماشا مي‌كردند؛ در همين‌ حال‌ سَعد بن‌ أبي‌ وقّاص‌ آمد وگفت‌: خداوندا! اگر اين‌ مرد سبِّ بنده‌ صالح‌ تو را مي‌كند؛ خِزي‌ و بدبختي‌ او را بر مسلمين‌ آشكار ساز.

چيزي‌ درنگ‌ نكرد كه‌ ناگهان‌ شتر او او را به‌ زمين‌ زد؛ و ساقط‌ شد؛ و گردنش‌ شكست‌.

عثمان‌ بن‌ أبي‌ شَيبَه‌، از عبدالله‌ موسي‌، از فطر بن‌ خليفه‌، از أبو عبدالله‌ جَدَليّ، روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: من‌ بر امّ سَلَمه‌ وارد شدم‌ ـ كه‌ خداي‌ رحمتش‌ كند ـ امّ سلمه‌ به‌ من‌ گفت‌: آيا شما زنده‌ هستيد؛ و رسول‌ خدا را از در ميان‌ شما سبّ نمي‌نمايند؟!

من‌ گفتم‌: چگونه‌ مي‌شود رسول‌ خدا را سبّ كنند؟!

گفت‌: مگر در بين‌ شما علي‌ عليه‌ السّلام‌ و كسي‌ كه‌ او را دوست‌ داشته‌ باشد سبّ نمي‌كنند؟!

عبّاس‌ بن‌ بَكّار ضَبِّي‌، از أبوبكر هُذَلي‌، از زُهَرِيّ، از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ او به‌ معاويه‌ گفت‌: أ لاتَكُفُّ عَن‌ شَتمِ هَذَا الرَّجُلِ؟! «آيا از سبّ علي‌ دست‌ بر نمي‌داري‌؟»

معاويه‌ گفت‌: مَا كُنتُ لافعَلَ حَتَّي‌ يَرْبُو عَلَيهِ الصَّغِيرُ وَ يَهْرَمَ فِيهِ الكَبِيرُ «من‌ دست‌ بر نمي‌دارم‌ تا بر اين‌ دشنام‌، كوچكان‌ بزرگ‌ شوند؛ و بزرگان‌ پير گردند».

بازگشت به فهرست

حكّام‌ اگر بدعتي‌ در ميان‌ مردم‌ بگذارند ، تدريجاً سنّت‌ مي‌شود
و چون‌ عُمَر بن‌ عبدالعزيز، توليت‌ مردم‌ را عهده‌دار شد؛ از دشنام‌ علي‌ دست‌ برداشت‌؛ در اين‌ حال‌ مردم‌ گفتن‌: تَرَكَ السُّنَّةَ. «اين‌ خليفه‌ سنّت‌ را ترك‌ نموده‌ است‌.»

و ابن‌ مسعود (يا موقوفاً عليه‌ و يا مرفوعاً)[22] روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: كَيْفَ أنتُم‌ إذَا شَمَلَتْكُم‌ فِتنَةٌ يَرْبُو عَلَيْهَا الصَّغِيرُ وَ يَهْرُمُ فِيهَا الْكَبِيرُ، يَحْرِي‌ عَلَيْهَا النَّاسُ فَيَتَّخِذُونَهَا سُنَّةً، فَإذَا غُيِّرَ مِنْهَا شَي‌ءٌ قيلَ: غُيِّرَتِ السُّنَّةُ.

«حال‌ شما چطور است‌ در وقتي‌ كه‌ فتنه‌اي‌ شما را فرا گيرد، كه‌ كوچك‌ در آن‌ فتنه‌ بزرگ‌ شود؛ و بزرگ‌ پير گردد. مردم‌ بر اصل‌ آن‌ حركت‌ كنند، و آن‌ را به‌ عنوان‌ سنّت‌ بگيرند، و چون‌ چيزي‌ از آن‌ تغيير پيدا كند، گفته‌ شود كه‌: سنّت‌ تغيير كرده‌ است‌.»

و به‌ دنبالة‌ مطلب‌ أبوجعفر إسكافي‌ مي‌گويد: شما مي‌دانيد كه‌ بعضي‌ از پادشاهان‌ چه‌ بسا گفتاري‌ و يا مذهبي‌ را بجهت‌ هواي‌ نفس‌ خود إحداث‌ مي‌كند؛ و مردم‌ را بر آن‌ گرايش‌ مي‌دهند؛ بطوريكه‌ مردم‌ غير آنرا نمي‌شناسند.

بازگشت به فهرست

به‌ قهر و إجبار حجّاج‌ ، قرائت‌ عثمان‌ دائر ؛ و قرائت‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود متروك‌ شد
مانند آنكه‌ حجّاج‌ بن‌ يوسف‌ ثَقَفِيّ مردم‌ را در خواندن‌ قرآن‌ به‌ قرائت‌ عثمان‌ گرايش‌ داد، و قرائت‌ عبدالله‌ بن‌ مَسعود و اُبَي‌ بن‌ كَعب‌ را ترك‌ كرد، و مردم‌ را از خواندن‌ آنها بر حذر داشت‌ و بيم‌ داد؛ در حاليكه‌ اين‌ تحذير و بيم‌ دادن‌ از آنچه‌ خود او و جابران‌ بني‌ اميّه‌ و طاغيان‌ بني‌ مروان‌ به‌ اولاد علي‌ عليه‌ السّلام‌ و شيعيان‌ او كردند بسيار كمتر و كوچكتر بود ـ و قدرت‌ و امارت‌ حجّاج‌ قريب‌ بيست‌ سال‌ به‌ طول‌ انجاميد.

و هنوز حجّاج‌ نمرده‌ بود كه‌ اهل‌ عراق‌ بر قرائت‌ عثمان‌ اجتماع‌ نموده‌ بودند؛ و پسرانشان‌ بر اين‌ قرائت‌ نشو و نما كردند و غير از اين‌ قرائت‌، قرائت‌ ديگري‌ را اصلاً نمي‌شناختند؛ چون‌ پدرانشان‌ از غير آن‌ دست‌ برداشته‌ بودند؛ و معلّمان‌ از تعليم‌ غير از آن‌ امتناع‌ مي‌نمودند؛ بطوريك‌ اگر فرضاً قرائت‌ ابن‌ مسعود و اُبَيّ بر آنها خواند مي‌شد؛ نمي‌شناختند؛ و از تأليف‌ چنين‌ قرائتي‌ اكراه‌ داشتند؛ و آنرا مُستَهْجَن‌ مي‌شمردند؛ چون‌ عادت‌، الفت‌ مي‌آورد؛ و طول‌ مدّت‌، جهالت‌ مي‌پرورد.

و اين‌ به‌ سبب‌ آنستكه‌ چون‌ غلبة‌ حكّام‌ و رؤسا بر رعيّت‌ گسترش‌ يابد، و استيلا پيدا كند؛ و ايّام‌ تسلّط‌ آنها به‌ طول‌ انجامد؛ و ترس‌ و وحشت‌ مردم‌ را بگيرد؛ و تقيّه‌ و كتمان‌ در آنها پديدار شود؛ همگي‌ در بر دوش‌ كشيدن‌ بارِ خِذلان‌ و مذلّت‌؛ و مهر سكوت‌ بر زبان‌ زدن‌ اتّفاق‌ مي‌كنند. فلهذا تدريجاً و روز بروز روزگار از بصيرت‌هاي‌ آنها چيزي‌ را مي‌ربايد؛ و از دلها و افكارشان‌ كم‌ مي‌كند؛ و طراوت‌ها و شيريني‌هاي‌ عقائد و نيّت‌هايشان‌ را بواسطة‌ عدم‌ تحمّل‌ بر مشكلات‌ و سختي‌ها، درهم‌ مي‌كوبد و مي‌شكند؛ و تا به‌ اين‌ حدّ مي‌رسد كه‌ آن‌ بدعتي‌ را كه‌ حُكّام‌، احداث‌ كرده‌ بودند، چهرة‌ سنّتي‌ را كه‌ مي‌شناختند؛ و با آن‌ الفت‌ داشتند، بكلّي‌ مي‌پوشاند.

و حقّاً و تحقيقاً حجّاج‌ بن‌ يوسف‌، و والياني‌ كه‌ از ناحية‌ آنها بر ولايات‌ و شهرها حكومت‌ مي‌كردند همچون‌ عبدالملك‌ بن‌ مَروان‌ و وَليد، و كساني‌ كه‌ قبل‌ از آنها بودند، و بعد از آنها آمده‌اند از فراعنة‌ بني‌ اميّه‌، در إخفاء محاسن‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ و فضائل‌ او و فضائل‌ فرزندان‌ او شيعيان‌ او، و از بين‌ بردن‌ و درهم‌ كوبيدن‌ قدر و قيمت‌ و منزلت‌ آنها، حريص‌تر بودند، از إسقاط‌ قرائتِ ابن‌ مَسعُود و ابن‌ كَعب‌.

چون‌ اين‌ قرائت‌ها سبب‌ زوال‌ ملك‌ و قدرت‌ ايشان‌ نمي‌شد؛ و امر و رياستشان‌ را تباه‌ نمي‌سخت‌؛ و حال‌ آنها را براي‌ مردم‌ آشكارا نمي‌نمود و بر ملا نمي‌كرد؛ و امّا اشتهار فضيلت‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ و فرزندانش‌ و اظهار محاسن‌ آنه، موجب‌ هلالكت‌ و نابودي‌ ايشان‌ مي‌شد؛ و حكم‌ كتابي‌ را كه‌ پشت‌ سر انداخته‌ بودند بر آنها جريان‌ مي‌داد و آنها را محكوم‌ مي‌نمود؛ و بدين‌ جهت‌ تا جائي‌ كه‌ قدرت‌ داشتند؛ جدّ و جهد و سعي‌ و كوشش‌ داشتند؛ و حرص‌ مي‌زدند در إخفاء فضائل‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌؛ و كتمان‌ و إخفاء آنرا بر مردم‌ تحميل‌ مي‌كردند.

و مَعَذَلك‌، خداوند إبا كرد از اينكه‌ بر امر علي‌ و شئون‌ پسران‌ علي‌ چيزي‌ اضافه‌ شود، مگر نور و روشني‌؛ و ضياء و إشراق‌. و محبّتشان‌ به‌ شَعَفَ و شدّ بالا رفت‌؛ و ذكر آنها انتشار يافت‌ و زياد شد و حجَّت‌ و برهانشان‌ قوّت‌ گرفت‌ و واضح‌ شد؛ و فضيلتشان‌ ظهور يافت‌؛ و شأنشان‌ رفيع‌ شد؛ و قدر و منزلتشان‌ عظيم‌ گشت‌؛ بطوريكه‌ در مقابل‌ اهانتي‌ كه‌ به‌ آنها كردند؛ عزيزان‌ روزگار شدند؛ و به‌ ميراندن‌ نام‌ و نشان‌ آنها، زندگانِ دوران‌ گشتند؛ و آنچه‌ در بارة‌ آنها نيّت‌ شرّ و اراده‌ سوء داشتند؛ تبديل‌ به‌ خير و خوبي‌ شد.

و بدين‌ جهت‌ اينك‌ ما مي‌بينيم‌ كه‌ از فضائل‌ آنها، و خصائص‌ آنها، و مزايا و سوابق‌ آنها، چيزها به‌ ما رسيده‌ است‌ كه‌: سابقين‌ و پيشي‌ گيرندگان‌ كوي‌ قرب‌، نتوانستند از آنها جلو بروند؛ و مقتصدين‌ و ميانه‌ روندگان‌ نتوانستند خود را در رتبة‌ آنها درآورند و مساوي‌ گردند؛ و طالبين‌ و خواستاران‌ مقام‌ و درجة‌ آنها نتوانستند خود را به‌ آنها برسانند. و اگر هر آينه‌ آنها همچون‌ كعبه‌ وقبلة‌ منصوب‌، در شهرت‌ و معروفيّت‌ نبودند؛ و همچون‌ سنّت‌هاي‌ محفوظ‌ در بسياري‌ و كثرت‌ نبودند؛ براي‌ ما در تمام‌ مدّت‌ دهر و روزگار، يك‌ حرف‌، و يك‌ كلام‌ از آنها به‌ ما نمي‌رسيد. زيرا كه‌ جريان‌ همانطور بود كه‌ ما براي‌ شما توصيف‌ كرديم‌.[23]

باري‌ ما سخن‌ را قدري‌ در قوّة‌ جبريّة‌ حكّام‌ جور كه‌ توسّط‌ علماء و خطباء بر مردم‌ تحميل‌ مي‌شد؛ در تحريف‌ فضائل‌ و مناقب‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ افضل‌ صلوات‌ المصّلين‌ توسعه‌ داديم‌ ما بر مطالعه‌ كنندگان‌ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ و پويندگان‌ سبل‌ سلام‌ روشن‌ شود كه‌ تا چه‌ مرحله‌اي‌ در إخفاء اسم‌ و رسم‌ آن‌ حضرت‌ مساعي‌ قهريّه‌ به‌ عمل‌ آورده‌اند؛ تا جائي‌ كه‌ علاوه‌ بر محو فضائل‌ و مناقب‌ أميرالمؤمنين‌ و أهل‌ البيت‌ عليهم‌ السّلام‌ بجاي‌ آنها براي‌ أبوبكر وعُمَر و عثمان‌ و معاويه‌ فضائلي‌ جعل‌ كردند؛ و خطبا بر فراز منبرها در جمعه‌ها و أعياد مي‌خواندند؛ و اذهان‌ و افكار را از ادراك‌ حقايق‌ شستشو مي‌دادند.

حال‌ برويم‌ بر سر مسألة‌ وزارت‌ و ولايت‌ و خلافت‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ از آية‌ شريفه‌ استفاده‌ شده‌ است‌:

بازگشت به فهرست

روايات‌ وارده‌ در تطبيق‌ آية‌ : وَاجْعَلْ لِي‌ وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي‌
حاكم‌ حَسكاني‌ در كتاب‌ نفيس‌ مناقب‌ خود: «شواهد التنزيل‌» در تحت‌ عنوان‌ آنچه‌ راجع‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در آية‌ وَاجْعَلْ لِي‌ وَزِيرًا مِن‌ أهْلِي‌ هَارُونَ أَخِي‌ أُشْدُدْ بِهِ أزْرِي‌ وَ أَشْرِكْهُ فِي‌ أَمْرِي‌ نازل‌ شده‌ است‌ هشت‌ روايت‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ ما در اينجا بعضي‌ از آنها را مي‌آوريم‌؛

او با سند متّصل‌ خود از حُذَيفة‌ بن‌ اسيد روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: قالَ أخَذَ النَّبِيُّ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أبيطالبٍ؛ فَقَالَ: أبْشِر وَ أبْشِر! إنَّ مُوسَي‌ دَعا رَبَّهُ أن‌ يَجْعلَ لَهُ وَزِيراً مِن‌ أهْلِهِ هَارُونَ؛ وَ إنِّي‌ أدْعُو رَبِّي‌ أن‌ يَجْعَلَ لِي‌ وَزيراً مِن‌ أهْلِي‌ عَلِيٍّ أخي‌! أشْدُدَ بِهِ ظَهْرِي‌ وَ اُشْرِكَهُ فِي‌ أمْرِي‌! [24]

«پيامبر دست‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ را گرفت‌ وگفت‌: بشارت‌ باد! بشارت‌ باد! موسي‌ از پروردگار خود خواست‌ تا از اهل‌ او، هارون‌ را براي‌ او وزير كند. و من‌ از خدا مي‌خواهم‌ كه‌ براي‌ من‌ از اهل‌ خودم‌، علي‌ برادر مرا وزير من‌ گرداند؛ تا بواسطة‌ او پشتم‌ را محكم‌ كنم‌؛ و او را در امر خودم‌ شريك‌ گردانم‌.»

و با سند ديگر متّصل‌ خود، از أسماء بنت‌ عُمَيْس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ واله‌ وسلّم‌ مي‌گفت‌: اللهُمَّ إنِّي‌ أقُولُ كَما قَالَ اَخِي‌ مُوسَي‌: اللهُمَّ اجْعَلْ لِي‌ وَزيراً مِن‌ أهْلِي‌ عَلِيّاً أخِي‌ اُشْدُدْ بِهِ أزْرِي‌ وَ أشْرِكْهُ فِي‌ أمْرِي‌ كَي‌ نُسَّبّـحَكَ كَثِيراً وَ نَذْكُرْكَ كَثراً إنَّكَ كنتَ بنَا بَصِيراً.[25]

«بار پروردگار من‌ از تو مي‌خواهم‌ همان‌ را كه‌ برادر من‌ موسي‌ از تو خواست‌؛ بار پروردگارا براي‌ من‌ از اهل‌ من‌ برادر من‌ علي‌ را وزير من‌ قرار بده‌! تا به‌ پشتيباني‌ او پشتم‌ را استوار كنم‌؛ و او را در امر خودم‌ شريك‌ گردانم‌؛ تا بدينوسيله‌ ما تسبيح‌ تو را بسيار كنيم‌؛ و ياد تو را زياد بنمائيم‌؛ بدرستي‌ كه‌ حقّا تو به‌ حال‌ ما بينائي‌!

اين‌ روايت‌ را صبّاح‌ بن‌ يحيي‌ مزني‌ از حرث‌، همچنانكه‌ در كتاب‌ عيّاشي‌ آمده‌ است‌؛ و در كتاب‌ فرات‌ روايت‌ كرده‌ است‌؛ و همچنين‌ حَصين‌ از أسماء آورده‌ است‌.[26]

و با سند متّصل‌ خود از أنس‌ بن‌ مالك‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفته‌اند: إنَّ أخِي‌، وَ وَزيري‌، و خَلِيفَتِي‌ فِي‌ أهْلِي‌، وَ خَيْرَ مَن‌ أترُكُ بَعْدِي‌، يَقْضِي‌ دَيْنِي‌ وَ يُنْجِزُ مَوْعُودِي‌ عَلِيُّ بنُ أبِيطالبٍ.[27]

«حقّا و تحقيقاً، برادر من‌، و وزير من‌، و جانشين‌ من‌ در اهل‌ من‌، و بهترين‌ كسي‌ كه‌ من‌ پس‌ از خودم‌ به‌ يادگار مي‌گذارم‌؛ آنكه‌ دين‌ مرا ادا مي‌كند؛ و پيمان‌ و وعدة‌ مرا وفا مي‌نمايد؛ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ است‌.»

ابن‌ مغازلي‌ با سند متّصل‌ خود، از عِكْرَمة‌، از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ دست‌ مرا و دست‌ علي‌ را گرفت‌؛ و چهار ركعت‌ نماز گزارد؛ و پس‌ از آن‌ دست‌ خود را به‌ سوي‌ آسمان‌ بلند كرد؛ و گفت‌: اللهُمَّ سَأَلَكَ مُوسَي‌ بنُ عِمْرانَ وَ إنَّ عِمْرَانَ وَ إنَّ مُحَمّداً سَأَلَكَ أن‌ تَشْرَحَ لِي‌ صَدْرِي‌ وَ تُيَسِّرَ لِي‌ أمْرِي‌ وَ تُحَلِّلَ عُقْدَةً مِن‌ لِسَانِي‌ يَفْقَهُوا قَوْلِي‌ وَاجْعَل‌ لِي‌ وَزِيراً مِن‌ أهْلِي‌ عَلِيّاً اُشْدُدْ بِهِ أزْرِي‌ وَ أَشْرِكْهُ فِي‌ أمْرِي‌!

«بار پروردگارا! موسي‌ پسر عمان‌ از تو سؤال‌ كرد؛ و محمّد از تو سؤال‌ مي‌كند كه‌: براي‌ من‌ سينة‌ مرا بگشائي‌؛ و امر مرا براي‌ من‌ آسان‌ گرداني‌؛ و گره‌ از از زبان‌ من‌ باز كني‌؛ تا گفتار مرا بفهمند؛ و از اهل‌ من‌، علي‌ را وزير من‌ قرار دهي‌؛ پشت‌ مرا به‌ او محكم‌ كني‌؛ و او را در امر من‌ شريك‌ گرداني‌!».

ابن‌ عبّاس‌ مي‌گويد: شنيدم‌ كه‌ منادي‌ ندا كرد: اي‌ احمد! آنچه‌ خواستي‌ به‌ تو داده‌ شد![28]

پيغمبر گفت‌: اي‌ أبوالحسن‌ دستت‌ را به‌ سوي‌ آسمان‌ بلند كن‌! و از خدا بخواه‌ و از او سوال‌ كن‌؛ و درخواست‌ بنما؛ به‌ تو مرحمت‌ مي‌كند!

علي‌ دست‌ خود را به‌ سوي‌ آسمان‌ بلند كرد و مي‌گفت‌: اللهُمَّ اجْعَلْ لِي‌ عِندَكَ عَهْداً وَاجْعَل‌ لِي‌ عِندَكَ وُدّاً . «بار پروردگارا براي‌ من‌ در نزد خودت‌ پيمان‌ و عهدي‌ قرار بده‌! و براي‌ من‌ در نزد خودت‌، مَوَدَّت‌ و محبّتي‌ مقرّر فرما!»

در اين‌ حال‌ خداوند بر پيامبرش‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود:

اِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـ'لِحَـ'تِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـ'نُ وُدّاً».[29]

«آنانكه‌ ايمان‌ آورده‌اند، و أعمال‌ صالحه‌ انجام‌ داده‌، البتّه‌ خداوند براي‌ آنها مودّت‌ و محبّتي‌ قرار مي‌دهد.»

پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ اين‌ آيه‌ را براي‌ اصحاب‌ خود تلاوت‌ نمود. اصحاب‌ سخت‌ متعجّب‌ شدند پيامبر فرمود: از چه‌ تعجّب‌ مي‌كنيد؟! قرآن‌ بر چهار ربع‌ نازل‌ شده‌ است‌: رُبع‌ آن‌ دربارة‌ ما اهل‌ بيت‌ بخصوص‌ است‌ (و ربعي‌ از آن‌ درباة‌ دشمنان‌ ما) و رُبعي‌ حلال‌ و حرام‌ است‌؛ و ربعي‌ فرائض‌ و احكام‌ وَاللهُ أنزَلَ فِي‌ عَلِيٍّ كَرَائِمَ القُرآنِ.[30] «و خداوند راجع‌ به‌ علي‌ آيات‌ كريمه‌ و شريفه‌ كه‌ دلالت‌ بر بزرگواري‌ و علوّ رتبت‌ او مي‌كند نازل‌ كرده‌ است‌».

در «كاملة‌» ديك‌ الجنّ آورده‌ است‌:

إنَّ النَّبِيَّ لَم‌ يَزَلْ يَقُولُ وَالخَيْرُ مَا فَاهُ بِهِ الرَّسُولُ1

إنَّكَ مِنِّي‌ يَا أخِي‌ وَ يَا عَلِيّ بِحَيْثُ مِن‌ مُوسَي‌ وَ هَارُونَ النَّبِيّ2

لَكِنَّهُ لَيْسَ نَبِيُّ بَعْدِي ‌ فَأنتَ خَيْرُ العَالَمِينَ عِندِي‌3[31]

1 ـ پيغمبر پيوسته‌ مي‌گفت‌: و كلام‌ خوب‌ و گفتار خير و پسنديده‌، آنست‌ كه‌ رسول‌ خدا بدان‌ لب‌ گشايد.

2 ـ حقّاً و تحقيقاً نسبت‌ تو با من‌، اي‌ برادر من‌؛ و اي‌ علي‌، همانند نسبت‌ موسي‌ و هارون‌ پيغمبر است‌.

3 ـ ليكن‌ پيغمبري‌ پس‌ از من‌ نيست‌. و عليهذا تو در نزد من‌ بهترين‌ عالميان‌ مي‌باشي‌!

ابن‌ مَكّي‌ گويد:

ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ النَّبِيَّ مُحَمَّداً بِحَيْدَرَةٍ أوْصَي‌ وَ لَم‌ يَسْكُنِ الرَّمْسَا1

وَ قَالَ لَهُمْ وَ القَوْمُ فِي‌ خُمِّ حُصَّراً وَ يَتولُوا الَّذِي‌ فِيهِ وَ قَدْ هَمَسُوا هَمساً2

عَلِيُّ كَزِرِّي‌ مِنقَمِيصِي‌ وَ إنَّهُ نَصِير وَ مِنِّي‌ مِثلُ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي[32]‌3

1 ـ آيا نمي‌دانيد كه‌: پيامبر محمد هنوز در زير زمين‌ سكونت‌ نگزيده‌ بودكه‌ حيدر را وصيّ خود كرد؟!

2 ـ و به‌ آنها گفت‌: آنچه‌ را كه‌ دربارة‌ علي‌ نازل‌ شده‌ بود؛ و آن‌ قوم‌ در خمّ سينه‌هايشان‌ به‌ تنگ‌ آمده‌ بود؛ و با يكديگر به‌ آهستگي‌ سخن‌ مي‌گفتند و به‌ وساوس‌ شيطاني‌ مبتلا گشته‌ بودند.

3 ـ كه‌ نسبت‌ علي‌ با من‌ همانند تكمه‌ است‌ با پيراهن‌ من‌؛ و اوست‌ ياور و نصير من‌ و نسبت‌ او با من‌ همانند نسبت‌ هارون‌ است‌ به‌ موسي‌
اشعار عوني‌ دربارة‌ حديث‌ منزله‌
و عَونِيّ گويد:

هَذَا أخِي‌ مَولاكُم‌ وَ إمامُكُم‌ وَ هُوَ الخَلِيفَه ُ إن‌ لَقِيتُ حِمَاماً1

مِنِّي‌ كَمَا هارونَ مِن‌ مُوسي ‌ فَلا تَألُوا لِحَقِّ إمَامِكُمْ إعظامَا2

إن‌ كَانَ هَارُونَ النَّبِيُّ لِقَوْمِه ‌ مَا غَابَ مُوسَي‌ سَيِّداً وَ إمَامَا3

فَهُوَ الخَلِيفَةُ وَ الاءمَامُ وَ خَيْرُ مَن ‌ أمْضَي‌ القَضَاءِ وَ خَفَّفَ الاقْلاَمَا[1]4

1 ـ پيامبر فرمود: اين‌ كه‌ برادر من‌ است‌، مولاي‌ شما و امام‌ شماست‌؛ و اوست‌ جانشين‌ پس‌ از من‌ اگر من‌ مرگ‌ را ديدار كنم‌؛

2 ـ منزلة‌ او با من‌، مثل‌ منزلة‌ هارون‌ است‌ به‌ موسي‌! بنابراين‌ اي‌ مردم‌! شما در بزرگداشت‌ حقّ امامتان‌ كوتاهي‌ نكنيد و قصور نورزيد.

3 و 4 ـ اگر حضرت‌ هارون‌ پيامبر براي‌ قوم‌ خودش‌ سيّد و سالار، و امام‌ و پيشوا بود در وقتي‌ كه‌ موسي‌ غيبت‌ مي‌كرد؛ پس‌ علي‌ نيز خليفه‌ و جانشين‌ و امام‌ است‌، و بهترين‌ كسي‌ است‌ كه‌ حكم‌ و قضاء را إنفاذ مي‌كند واجرا مي‌سازد؛ و قلم‌هاي‌ سنگين‌ و غير قابل‌ تحمّل‌ را تخفيف‌ مي‌دهد.

و همچنين‌ عوني‌ گويد:

أما رُوِيتَ يَا بَعِيدَ الذِّهنِ ما قَالَهُ أحْمَدُ كَاْمُهَنّي‌

أنتَ كَهارونَ لِمُوسَي‌ مِنّي‌ إذ قالَ مُوسَي‌ لاخِيهِ اخْلُفْنِي‌

فَاسْئَلْهُم‌ لِمْ خَالَفُوا الوَصِيًّا[2]

«اي‌ شخص‌ كُند ذهن‌ و كُودزن‌! مگر براي‌ تو آنچه‌ را كه‌ احمد، همانند شخصي‌ كه‌ تهنيت‌ مي‌گويد؛ روايت‌ نكرده‌اند كه‌ گفت‌: همانطوريكه‌ موسي‌ برادرش‌ را جانشين‌ و خليفه‌ كرد؛ و با او به‌ خطاب‌ اُخلفِني‌ مخاطبه‌ نمود؛ تو هم‌ نسبت‌ به‌ من‌ مانند هارون‌ نسبت‌ به‌ موسي‌ هستي‌ در برابر من‌؟ و بنابراين‌ تو از اين‌ غاصبان‌ خلافت‌ و جانشيني‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ بپرس‌ كه‌: به‌ چه‌ جهت‌ و به‌ كدام‌ سبب‌ با وصيِّ رسول‌ خدا مخالفت‌ كردند.»

بازگشت به فهرست

اشعار شعراء در وزارت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
ابن‌ الاطيَس‌ گويد:

مَن‌ قَالَ فِيهِ المُصطَفَي‌ مُعْلِنَا أنتَ لَهُ الحَوْضُ لَدَي‌ الحَشْرِ1

أنتَ أخِي‌ أنتَ وَصِيِّي‌ كَمَا هَارونَ مِن‌ مُوسَي‌ فِي‌ الامرِ2[3]

1 ـ علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ مصطفي‌ به‌ طور عَلني‌ و آشكارا در بارة‌ او گفت‌: در روز حشر حوض‌ كوثر از آن‌ تست‌!

2 ـ تو برادر من‌ هستي‌! تو وصيّ من‌ هستي‌ همچنانكه‌ در امر نبوّت‌، هارون‌ نسبت‌ به‌ موسي‌ وصيّ و خليفه‌ بوده‌ است‌.

و منصور نمري‌ گويد:

رَضِيتُ حُكْمَكَ لأبْغِي‌ بِهِ بَدَلاً لانَّ حُكْمَكَ بِالتَّوفِيقِ مَقْرُونُ1

آلُ الرَّسُولِ خِيَارُ النَّاسِ كُلِّهِم‌ وَ خَيرُ آلِ رَسُولِ اللهِ هَارُونُ2[4]

1 ـ اي‌ علي‌! من‌ به‌ حكم‌ تو و فرمان‌ تو راضي‌ شدم‌؛ و هيچ‌ بدل‌ و عَوضي‌ نمي‌جويم‌؛ براي‌ آنكه‌ حكم‌ تو و فرمان‌ تو پيوسته‌ مقرون‌ به‌ توفيق‌ و سَدَاد است‌.

2 ـ آل‌ رسول‌ خدا، انتخاب‌ شدگان‌ و اختيار شدگان‌ از ميان‌ جمع‌ مردمان‌ هستند؛ و انتخاب‌ شده‌ و اختيار شده‌ از ميان‌ آل‌ رسول‌ خدا، هارون‌ است‌.

و أبان‌ لاحقي‌ گويد:

أشهَدُ أن‌ لإلَهَ إلا لخَالِقُ الرَّازِقُ الكَبيرُ1

مُحَمَّدٌ عَبْدُهُ وَ رَسُولُ جاءَ بِحَقِّ عَلَيْهِ نُورُ2

وَ إنَّ هَارُونَ مُرتَضَانَا فِي‌ العِلْمِ ما إنَّ لَهُ نَظِير[5]ُ3

1 ـ «من‌ شهادت‌ مي‌دهم‌ كه‌ غير از خالق‌ روزي‌ دهندة‌ بزرگ‌، خدائي‌ و معبودي‌ نيست‌.

2 ـ محمّد بندة‌ خداست‌؛ و رسول‌ خدا ست‌ كه‌ بحقّ از جانب‌ او آمد؛ و بر او نور است‌.

3 ـ و حقّا كه‌ هارون‌ مرتضاي‌ ماست‌ در علم‌؛ كه‌ از براي‌ او نظير و همانندي‌ وجود ندارد.»

و صاحب‌ بن‌ عبّاد گويد:

وَ صَيَّرَهُ هَارُونَهُ بَيْنَ قَوْمِهِ كَهَارُونَ مُوسَي‌ فَابْحَثُوا وَتَتَدَّلُوا[6]

«و پيغمبر، علي‌ را در ميان‌ قوم‌ خودش‌، هارون‌ خودش‌ قرار داد، همچنانكه‌ موسي‌ هارون‌ را براي‌ خودش‌ قرار داد، پس‌ اي‌ مردم‌ به‌ ولاي‌ او چنگ‌ زنيد، و بدان‌ خود را بياويزيد!»

و نيز صاحب‌ بن‌ عبّاد گويد:

حالُهُ حالَةُ هَارُونَ لِمُوسَي‌ فَافْهَمَاهَا[7]

«حال‌ و منزلة‌ علي‌ همان‌ حالت‌ها هارون‌ و موسي‌ است‌؛ پس‌ شما دو نفر اين‌ حال‌ را بفهميد!»

و زيد بن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليه‌ السّلام‌ گويد:

وَ مِن‌ شَرَفِ الاقوَامِ يَوْماً بِرَايَةٍ فَإنَّ عَلِيّاً شَرَّفَتْهُ المَنَاقِبُ1

وَ قَوْلُ رَسولِ اللهِ وَالحَقُّ قَوْلُهُ وَ إنْ رَغَمَتْ مِنهُ اُنُوفٌ كَوَاذِبُ2

بِأَنَّكَ مِنِّي‌ يَا عَلِيُّ! مَعَالُنا كَهَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ أخٌ لِي‌ وَ صَاحِب[8]ٌ3

1 ـ «و شرف‌ اقوام‌ در اينست‌ كه‌ روزي‌ پرچمي‌ در دست‌ گيرند و فرمانده‌ سپاهي‌ شوند؛ وليكن‌ منقبت‌هائي‌ علي‌ را شريف‌ كرده‌ است‌.

2 ـ و گفتار رسول‌ خدا كه‌ گفتار او حقّ است‌ و بس‌؛ و اگر چه‌ بيني‌هاي‌ دشمنان‌ دروغگو از آن‌ گفتار به‌ خاك‌ ماليده‌ شده‌ است‌؛

3 ـ به‌ اينكه‌: اي‌ علي‌ تو از من‌ هستي‌! و برادر من‌ و صاحب‌ من‌ هستي‌! و نسبت‌ تو با من‌ مثل‌ هارون‌ است‌ نسبت‌ به‌ موسي‌؛ اين‌ مَعَالِ ما و شرفِ ما و محلّ عُلُوّ و ارتقاء مرتبت‌ ماست‌.»

و صنوبري‌ گويد:

اَلَيْسَ مَن‌ حَلَّ مِنْهُ فِي‌ اُخُوَّتهِ مَحَلَّ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ بْنِ عِمْرانِ؟! [9]

«آيا علي‌ آن‌ كس‌ نيست‌ كه‌ در اُخُوّت‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌؛ در منزل‌ و محلّ هارون‌ نسبت‌ به‌ موسي‌ بن‌ عمران‌، وارد شده‌ و داخل‌ گرديده‌ است‌؟!»

و همچنين‌ ابن‌ شهرآشوب‌ گويد: أبوبكر شيرازي‌ در كتاب‌ خود كه‌ به‌ نام‌ فيما نَزَلَ مِنَ القُرآنِ فِي‌ أميرالمؤمنين‌ است‌، از مقاتل‌ از عطاء در تفسر آية‌: وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَي‌ الْكِتَـ'بِ آورده‌ است‌ كه‌:

كَانَ فِي‌ التَّورَاةِ: يَا مُوسَي‌ إنِّي‌ اخْتَرْتُكَ، وَ وَزيراً هُوَ أخُوكَ يَعْنِي‌ هَارُونَ لابِيكَ وَ اُمِّكَ! كَما اخْتَرْتُ لِمُحَمَّدٍ إليَا هُوَ أخُوهُ وَ وَزِيرُهُ وز وَصِيُّهُ وَالْخَلِيفَةُ مِن‌ بَعْدِهِ. طُوبَي‌ لَكُما مِن‌ أَخَوَيْنِ! وَ طُوبَي‌ لَهُما مِن‌ أَخَوَيْنِ؛ إليَا أبوالسِّبْطَيْنِ الحَسَنِ وَالحُسَيْنِ وَ مُحْسٍ الثَالِثِ مِن‌ وُلْدِهِ كَمَا جَعَلوتُ لاخِيكَ هَارُونَ شُبَّراً وَ شُبَّيراً وَ مُشَبّرِاً.[10] و [11]

«در تورات‌ اينطور وارد است‌ كه‌: اي‌ موسي‌! من‌ تو را انتخاب‌ كردم‌؛ و هارون‌ را كه‌ برادر پدري‌ و مادري‌ تست‌، براي‌ وزرات‌ تو انتخاب‌ كردم‌؛ همچنانكه‌ براي‌ محمّد إليا را كه‌ برادر، و وزير و وصيّ، و خليفة‌ بعد از اوست‌ انتخاب‌ نمودم‌. إليا پدر سبطين‌ حسن‌ و حسين‌ است‌ و محسن‌ كه‌ سوّمي‌ آنهاست‌، از فرزندان‌ اوست‌، همچنانكه‌ براي‌ برادر تو هارون‌، شُبَّر و شُبَّير و مُشَبِّر را قرار دادم‌.»

و در تفسير قطّان‌، و وكيع‌ بن‌ جَرَّاح‌، و عطاء خراساني‌، و احمد در «فضائل‌» وارد است‌ كه‌: ابن‌ عباس‌ مي‌گويد: شنيدم‌ كه‌ اسماء بنت‌ عُمَيس‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مي‌گفت‌:

اللهُمَّ إنِّي‌ أقولُ كما قالَ مُوسَي‌ بنُ عِمْرانَ: اللهُمَّ اجْعَلْ لِي‌ وَزيراً مِن‌ أهْلِي‌ يَكُونُ لِي‌ صِهْراً وَ خَتَنَا.[12]

«بار پروردگارا، همچنانكه‌ موسي‌ بن‌ عمران‌ گفت‌، من‌ نيز مي‌گويم‌: بار پروردگارا! براي‌ من‌ وزيري‌ را از اهل‌ من‌ قرار بده‌ كه‌ داماد من‌ و شوهر دختر من‌ باشد».

و سَمْعَانِيّ در «فضائل‌ الصَّحابة‌» با إسناد خود از مَطَر، از أنس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفت‌: إنَّ خَلِيلِي‌ وَ وَزيري‌ و خَلِيفَتِي‌ فِي‌ أهْلِي‌ وَ خَيْرَ مَن‌ أتْرُكَ بَعْدِي‌؛ مَن‌ يُنجِزُ مَوْعِدي‌، وَ يَقْضِي‌ دَيْنِي‌ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ.[13]

«تحقيقاً كه‌ خليل‌ من‌، و وزير من‌، و جانشين‌ من‌ در اهل‌ من‌، و بهترين‌ كسي‌ كه‌ من‌ بعد از خودم‌ به‌ يادگار مي‌گذارم‌، آن‌ كسي‌ كه‌ به‌ وعدة‌ من‌ وفا كند، و دين‌ مرا أدا كند، عليّ بن‌ أبيطالب‌ است‌.»

و در «امالي‌» أبوصَلت‌ اهوازيّ با إسناد خود از أنس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفت‌: إنَّ أخِي‌، وَ وَزيري‌، وَ وَصِيّي‌، وَ خَلِفَتي‌ فِي‌ أهْلِي‌ عَلِيُّ بنُ أَبيطالِبٍ. و في‌ خبر: أنتَ الاءمامُ بَعْدِي‌، و الاميرُ، و أنتَ الصَّاحِبُ بَعْدِي‌، والوَزيرُ، وَ مالَكَ فِي‌ اُمَّتِي‌ مِن‌ نَظِيرٍ.[14] والوَزيرُ مِنَ الوَزرِ، وَ هُوَ المَلْجَأُ وَ بِهِ سُمِّيَ الجَبَلُ العَظِيمُ. وَ مِنَ الاوزَارِ، وَ هِيَ الامْتِعَةُ وَ الاسْلِحَةُ،لانَّهُ مُقَلِّدُ خَزائِنِ المَلَكِ. وَ مِنَ الوِزْرِ الَّذِي‌ هُوَ الذَّنْبُ، لانَّهُ يَتَحَمَّلُ أثقَالَ المَلِكِ. وَ مِنَ الازْرِ، وَ هُوَ الظَّهْرُ مَعْنَاهُ اشْدُدْ بِهِ ظَهْرِي‌.[15]

«بدرستي‌ كه‌ برادر من‌، و وزير من‌، و وصيّ من‌، و جانشين‌ من‌ در اهل‌ من‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ است‌». و در خبري‌ وارد است‌ كه‌: «اي‌ علي‌ تو پس‌ از من‌ امام‌ و أمير مردم‌ هستي‌! و تو پس‌ از من‌ صاحب‌ و وزير هستي‌! و در تمام‌ امّت‌ من‌ مثل‌ تو نظيري‌ نيست‌!»

بازگشت به فهرست

معناي‌ وزير در لغت‌ ، يكي‌ از چهار معناست‌
و سپس‌ در معاني‌ وزير گويد: وزير يا از وَزَرْ گرفته‌ شده‌ است‌، كه‌ به‌ معناي‌ مَلجَأ و پناه‌ است‌، و به‌ همين‌ جهت‌ كوه‌ عظيم‌ را وَزَر نامند؛ و يا از أوزار گرفته‌ شده‌ است‌، كه‌ به‌ معناي‌ امتعه‌ و أسلحه‌ مي‌باشد، چون‌ وزير كليددار خزينه‌هاي‌ پادشاه‌ است‌؛ و يا از وِزر گرفته‌ شده‌ است‌، كه‌ به‌ معناي‌ گناه‌ است‌؛ چون‌ وزير تحمّل‌ بارهاي‌ سنگين‌ شاه‌ را نمي‌نمايد؛ و يا از أزر گرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ پشت‌ است‌؛ يعني‌ بوسيلة‌ او پشت‌ مرا محكم‌ كن‌، و استوار و متين‌ گردان‌»!

و ابن‌ الحجّاج‌ گويد:

أنَا مَولَي‌ محَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَالاءمامَيْنِ شُبَّرِ وَ شُبَير1

أَنا مَوْلَي‌ وَزِيرِ أحْمَدَ يَا مَن‌ قَدْ حَبَا مُلْكَهُ بِخَيْرِ وَزِيرِ2[16]

1 ـ «من‌ در تحت‌ ولايت‌ محمّد و علي‌؛ و دو امام‌ شُبَّر و شُبَير هستم‌.

2 ـ من‌ در تحت‌ ولايت‌ وزير احمد هستم‌. اي‌ احمدي‌ كه‌ ملك‌ خود را به‌ بهترين‌ وزير اعطائ نمودي‌!»

و حِميَري‌ گويد:

وَ كَانَ لَهُ أخاً وَ أمِينَ غَيْبٍ عَلَي‌ الوَحْي‌ المُنَزَّلِ حِينَ يُوحَي‌1

وَ كَانَ لاحْمَدٍ الهَادِي‌ وَزيراً كَما هَارُونَ كَانَ وَزَيرَ مُوسَي‌2[17]

1 ـ «علي‌ براي‌ پيامبر برادر بود؛ و أمين‌ غيب‌ بر وحيي‌ بود كه‌ بر آنحضرت‌ نازل‌ مي‌شد.

2 ـ و براي‌ پيامبر احمدِ هادي‌ وزير بود؛ همانطوري‌ كه‌ هارون‌ براي‌ موسي‌ وزير بود».

و استاد أبوالعبّاس‌ ضبّي‌ گويد:

لِعَلِيٍ الظُّهْرِ الشَّهِيرِ مَجْدٌ أَنافَ عَلَي‌ ثَبِيرِ صِنُوا النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيُّهُ يَوْمَ الغَديرِ[18]

«از براي‌ علي‌ كه‌ ذات‌ و حقيقت‌ او از طهارت‌ و پاكي‌ است‌؛ و در همه‌ جا مشهور است‌؛ مجد و بزرگي‌ و عظمتي‌ است‌ كه‌ از كوه‌ ثبير بلندتر آمده‌ و بر آن‌ مُشرف‌ گرديده‌ است‌. او با پيغمبر همچون‌ دو نهالي‌ هستند كه‌ از يك‌ ريشه‌ و بن‌ روئيده‌اند؛ و اوست‌ وصيّ پيغمبر در روز غدير».

و شاعر ديگري‌ گويد:

مَن‌ كانَ صَاهَرَهُ وَ كَانَ وَزيرَهُ وَ أبَا بَنِيهِ مُحَمَّداً مُختَاراً[19]

«علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ داماد پيغمبر است‌؛ و وزير اوست‌، و پدر پسران‌ اوست‌ يعني‌ پسران‌ محمّد مختار و برگزيده‌.»



بازگشت به فهرست

بيان‌ بعضي‌ از اعلام‌ عامّه‌ ، در حديث‌ منزله‌
و علاء الدين‌ أبوالمكارم‌ سِمناني‌ بَياضِيّ مَكّي‌ متوفّي‌ در سنة‌ 736 در كتاب‌ العُروَةُ الوُثقَي‌ گويد: و پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ و سَلام‌ الملائكة‌ الكِرَام‌ گفت‌: أنتَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلأنَّهُ لنَبِيَّ بَعْدِي‌ . و در غدير خمّ بعد الحجئة‌ الوداع‌، در محضر جميع‌ مهاجرين‌ و انصار در حالي‌ كه‌ دو كتف‌ او را گرفته‌ بود گفت‌: مَن‌ كُنتُ مَوْلهُ فَعَلِيُّ مَوْلهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَن‌ وَالاهُ؛ وَ عَادِ مَن‌ عَادَاهُ؛ و اين‌ حديثي‌ است‌ كه‌ بر صحّت‌ آن‌ اتّفاق‌ نموده‌اند.

و عليهذا او سيّد أولياء است‌؛ و قلب‌ او بر قلب‌ محمّد عليه‌ التحية‌ و السّلام‌ است‌.

و به‌ همين‌ معني‌... أبوبكر صاحب‌ غار پيامبر اشاره‌ كرده‌ است‌، در وقتي‌ كه‌ أبو عبيدة‌ جرّاح‌ را براي‌ استحضار علي‌ براي‌ بيعت‌ فرستاد و به‌ او گفت‌: يَا أَبَا عُبَيْدَةَ! أنتَ أمينُ هَذِهِ الامَّةِ أبعَثُكَ إلَي‌ مَن‌ هُوَ فِي‌ مَرتَبَةِ مَن‌ فَقَدْنَاهُ بِالامْسِ، يَنبَغِي‌ أنْ تَتَكَلَّمَ عِندَهُ بِحُسْنِ الادَبِ.[20]

«اي‌ أبو عبيده‌! تو أمين‌ اين‌ امّت‌ هستي‌! من‌ مي‌فرستم‌ تو را به‌ سوي‌ كسيكه‌ او هم‌ رتبه‌ و هم‌ درجة‌ با آنكس‌ بوده‌ است‌ كه‌ ما او را ديروز از دست‌ داديم‌؛ سزاوار است‌ كه‌ در نزد او با حسن‌ ادب‌ سخن‌ گوئي‌!»

و أبو مشكور محمّد بن‌ عبدالسَّعيد بن‌ محمّد كَشِّي‌ سَالِميّ حنفي‌ در التَمهيد في‌ بيانِ التَّوحِيد گويد: رافضي‌ها مي‌گويند: امامت‌ از جانب‌ پيامبر براي‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ منصوص‌ است‌ به‌ دليل‌ آنكه‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ او را وصيّ خود نمود، و او را جانشين‌ خود پس‌ از خودش‌ كرد، آنجا كه‌ گفت‌: أمَا تَرْضَي‌ أن‌ تَكُونَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلأنَّهُ لنَبِيَّ بَعْدِي‌!

و از اين‌ گذشته‌ هارون‌ خليفة‌ موسي‌ عليه‌ السّلام‌ بود، همچنين‌ علي‌ خليفة‌ رسول‌ الله‌ است‌.

اين‌ از يك‌ جهت‌؛ و جهت‌ ديگر آنكه‌ پيغمبر او را در وقتي‌ كه‌ از مكّه‌ مراجعت‌ مي‌نمود؛ و در غدير خمّ فرود آمد؛ او را وَلِيّ مردم‌ قرار داد؛ و دستور داد تا جهاز اشتران‌ را به‌ روي‌ هم‌ درآورند؛ و مثل‌ مَنبَري‌ درست‌ كنند؛ و بر آن‌ بالا رفت‌ و گفت‌: أَلَسْتَ أوْلَي‌ بِالمؤمِنِينَ مِن‌ أنفُسِهِم‌؟! فَقَالُوا: نَعَمْ! فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلمُ:

مَن‌ كُنتُ مَوْلهُ، فَعَلِيُّ مَوْلهُ! اللُهُمَّ وَالِ مَن‌ وَالاهُ! وَعادِ مَن‌ عَاداهُ؛ وَانصُر مَن‌ نَصَرَهخُ؛ وَاخْذُل‌ مَن‌ خَذَلَهُ. و خداوند جلّ جلاله‌ مي‌گويد:

إِنَّمَا وَلِيُّكُم‌ اللَهُ وَ رَسُولُه‌ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ ؛ و اين‌ آيه‌ در شأن‌ علي‌ نازل‌ شده‌ است‌؛ و دلالت‌ دارد بر آنكه‌ بعد از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ علي‌ بر همة‌ مردم‌ ولايت‌ دارد.

و پس‌ از بيان‌ اين‌ أدلّة‌ شيعيان‌، در مقام‌ جواب‌ بر آمده‌ و چنين‌ گويد:

امّا گفتار شيعه‌ به‌ اينكه‌ پيغمبر او را وليّ قرار داد، مراد آنستكه‌ در وقت‌ خودش‌ وليّ قرار داد، يعني‌ بعد از عثمان‌ و در زمان‌ معاويه‌ و ما هم‌ همينطور مي‌گوئيم‌. و همچنين‌ جواب‌ از آية‌ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا ـ الآية‌، همينطور است‌. و ما مي‌گوئيم‌ كه‌ علي‌ رضي‌ الله‌ عنه‌، در ايّام‌ خلافت‌ خودش‌ و در وقت‌ خودش‌ به‌ همين‌ دليل‌ أمير و وليّ بر مردم‌ بوده‌ است‌؛ و آن‌ بعد از عثمان‌ است‌ و امّا قبل‌ از عثمان‌، نَه‌.[21]

ملاحظه‌ مي‌كنيد كه‌ اين‌ مرد به‌ هيچ‌ وجه‌ نتوانسته‌ است‌ در صحّت‌ سند اين‌ أدلّه‌ تشكيك‌ كند؛ و يا در دلالت‌ آنها بر ولايت‌ و امامت‌ آن‌ حضرت‌ تشكيك‌ كند؛ آنوقت‌ حمل‌ بر معنائي‌ نموده‌ است‌ كه‌ اگر به‌ طفلان‌ بگويند؛ بطلان‌ آنرا به‌ روشني‌ مي‌دانند.

بازگشت به فهرست

روايات‌ صحيحة‌ أعلام‌ عامه‌ ، در حديث‌ منزله‌
شيخ‌ سُليمان‌ قُندُوزي‌ حنفي‌ از كتاب‌ «مودّة‌ القربي‌» از أنس‌ بن‌ مالك‌ مرفوعاً روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفتند: إنَّ اللهَ اصطَفانِي‌ عَلَي‌ الانبياءِ فَاخْتَارَني‌ وَاخْتَارَلي‌ وَصِيًّا، وَ أخْتَرْتُ ابنَ عَمِّي‌ وَصِيِّي‌، يُشَدُّ عَضُدِي‌ كَما يُشَدُّ مُوسَي‌ بأخيهِ هارُونَ، وَ هُوَ خَلِيفَتِي‌ وَ وَزيري‌، وَ لَوْ كَانَ بَعْدِي‌ نَبِيُّ لَكانَ عَلِيُّ نَبِيًّا وَلَكِن‌ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِي‌.[22]

«خداوند مرا بر همة‌ پيامبران‌ برگزيد، و از ميان‌ آنها انتخاب‌ كرد و اختيار فرمود؛ و براي‌ من‌ وصيّ اختيار كرد. و من‌ پسر عمويم‌ را وصيّ خود كردم‌ كه‌ بدان‌ بازوي‌ من‌ محكم‌ شود همانطور كه‌ موسي‌ به‌ برادرش‌ هارون‌ استحكام‌ يافت‌. او خليفة‌ من‌ و وزير من‌ است‌، و اگر پس‌ از من‌ پيامبري‌ مي‌بود همانا علي‌ پيامبر بود، وليكن‌ بعد از من‌ نبوّتي‌ نيست‌.»

و نيز مير سيّد علي‌ هَمداني‌ در كتاب‌ «مودّة‌ القُربي‌» از أبو موسي‌ حميدي‌ آورده‌ است‌ كه‌ گفت‌:

من‌ با رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و با ابوبكر وعمر و عثمان‌ و علي‌ بوديم‌. رسول‌ خدا به‌ سوي‌ أبوبكر روي‌ كرد، و گفت‌: اي‌ أبابكر! اين‌ را كه‌ مي‌بيني‌ وزير من‌ است‌ در آسمان‌؛ و وزير من‌ است‌ در زمين‌؛ يعني‌: علي‌ بن‌ أبيطالب‌. اي‌ أبوبكر اگر تو مي‌خواهي‌ كه‌ خداوند را ملاقات‌ كني‌؛ و او از تو خشنود باشد؛ علي‌ را خشنود كن‌! زيرا كه‌ رضاي‌ او رضاي‌ خداست‌ و غضب‌ او غضب‌ خداست‌.[23]

و در مودّت‌ هفتم‌ از حضرت‌ صادق‌ از پدرانش‌ عليهم‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌: لَقَد قَالَ النَبِيُّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وَآلِه‌ وَسلَّم‌ لِعَلِيٍّ عليه‌ السّلام‌ فِي‌ عَشَرَةِ مَوَاضِعِ: أنتَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌.[24]

«رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ در ده‌ جا گفتند: نسبت‌ تو با من‌ مثل‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌».

و نيز در «ينابيع‌ المودّة‌»، از احمد بن‌ حَنبل‌، در مسند خود، با سند خود از عَطِيَّة‌ عَوفي‌، از أبوسعيد خُدريّ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ عليّ گفتند:

أنتَ مِنّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلاّ أنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي‌.[25]

و أيضاً أحمد بن‌ حنبل‌، از سعد بن‌ أبي‌ وقّاص‌، و از أسماء بنت‌ عُمَيس‌، و از سعيد بن‌ زيد ترمذي‌، از سعيد بن‌ مسيّب‌، از سعد بن‌ أبي‌ وقّاص‌ تخريج‌ كرده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ گفتند: أنتَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ . و أحمد بن‌ حنبل‌ گفته‌ است‌: اين‌ حديث‌ صحيح‌ است‌.[26]

و از موفّق‌ بن‌ احمد خوارزمي‌ با سند خود ، از مخدوج‌ بن‌ زيد الهاني‌ ؛ و با سند ديگر از يحيي‌ و مجاهد تخريج‌ كرده‌ است‌ كه‌ آن‌ دو نفر روايت‌ كرده‌اند از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ فرمود :

هَذَا عَلِيُّ لَحْمُهُ وَ دَمُهُ دَمِي‌ وَ هُوَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلاّ أنَّهُ لاَ نَبَيَّ بَعْدِي‌ .[27]

و از احمدبن‌ حَنبل‌ و مُوفّق‌ بن‌ احمد با دو سند خود از زيد بن‌ أبي‌ أوفي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: داخل‌ شدم‌ در مسجد رسول‌ الله‌، در حالي‌ كه‌ بين‌ اصحاب‌ خود عقد اخوّت‌ بسته‌ بود؛

علي‌ عليه‌ السّلام‌ عرض‌ كرد: يا رسول‌ الله‌! با اصحاب‌ خود چنين‌ عقدي‌ برقرار كردي‌! و براي‌ من‌ عقد اُخوّت‌ و برادري‌ نبسته‌اي‌!

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفت‌: وَالَّذِي‌ بَعَثزنِي‌ بِالحَقِّ نَبِيّاً أخَّرْتُكَ لِنَفْسِي‌ فَإنَّكَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌، إلأنَّهُ لنَبِيَّ بَعْدِي‌! فَأنتَ أخِي‌ وَ وارِثَ! وَ أنتَ مَعِي‌ فِي‌ قَصْرِي‌ فِي‌ الجَنَّةِ مَعَ ابْنَتِي‌ فَاطِمَةَ وَ أنتَ رَفِيقِي‌! ثُمَّ قَرَأ: «إخواناً عَلَي‌ سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ» المَتَحابُّونَ فِي‌ اللهِ يَنظُرُ بَعْضُهُم‌ بَعْضٍ.[28]

«سوگند به‌ آن‌ كسي‌ كه‌ مرا به‌ نبوّت‌ برانگيخت‌؛ من‌ تو را براي‌ برادري‌ خودم‌ كنار گذارده‌ام‌؛ زيرا كه‌ نسبت‌ تو با من‌ همان‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌؛ بجز آنكه‌ پس‌ از من‌ پيغمبري‌ نيست‌. زيرا كه‌ تو برادر من‌ هستي‌! و وارث‌ من‌ هستي‌! و با من‌ و با دختر من‌ فاطمه‌، در قصر من‌ در بهشت‌ هستي‌! و تو رفيق‌ من‌ هستي‌! و سپس‌ قرائت‌ كرد: برادراني‌ هستند كه‌ بر تخت‌ها تكيه‌ زده‌؛ و روبروي‌ يكديگر قرار گرفتهاند؛ و در راه‌ خدا و در ذات‌ خدا يكديگر را دوست‌ دارند؛ و بعضي‌ به‌ بعض‌ ديگر نظر مي‌نمايند».

و اين‌ روايت‌ را ابن‌ مغازلي‌ و حمّوئي‌ از زيد بن‌ ارقم‌ تخريج‌ كرده‌اند.[29]

و ابوالمُؤيّد موفّق‌ بن‌ أحمد خوارزمي‌ مكّي‌ با سند خود از جابربن‌ عبدالله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: يَا عَلِيُّ! إنَّهُ يَحِلُّ لَكَ فِي‌ المَسْجِد مَا يَحِلُّ لِي‌ وَ إنَّكَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَاروُنَ مِن‌ مُوسَي‌ إلأنَّهُ لنَبِيَّ بَعْدِي‌! وَالَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ إنَّكَ تَذُودُ عَن‌ حَوْضِي‌ يَوْمَ القِيَامَةِ رِجَالاً، كَما يَذَادُ البَعِيرُ الاجْرَبُ عَنِ المَاءِ بِعَصاً لَكَ مِن‌ عَوْسَجٍ[30]؛ كَأَنِّي‌ أنظُرُ إلي‌ مَقَامَكَ مِن‌ حَوْضِي‌.[31]

«اي‌ علي‌! در مسجد من‌ (مسجد النبّي‌» براي‌ تو حلال‌ است‌ آنچه‌ براي‌ من‌ حلال‌ است‌! و منزلة‌ تو با من‌، منزلة‌ هارون‌ است‌ با موسي‌، بجز نبوّت‌ كه‌ پس‌ از من‌ نبوّتي‌ نيست‌! سوگند به‌ آن‌ كس‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌، تو در روز قيامت‌ عصائي‌ از چوب‌ عَوسَج‌ (درخت‌ معروف‌ خاردار) در دست‌ داري‌، و همچون‌ كسي‌ كه‌ شتر جَرَبْ دار را از آب‌ دور كند؛ تو مرداني‌ را با اين‌ عَصا، از اطراف‌ حوض‌ من‌ مي‌راني‌ و دور مي‌كني‌! گويا من‌ اينك‌ دارم‌ مَوقِف‌ تو را از حوض‌ خودم‌، مي‌نگرم‌».

و در زوائد مسند عبدالله‌ حَنبَل‌، از يحيي‌ بن‌ عيسي‌، از أعمش‌، از عباية‌ اسدي‌، از ابن‌ عباس‌ روايت‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ اُمِّ سَلَمَه‌ رضي‌ الله‌ عنه‌ گفتند:

يَا اُمِّ سَلَمَةَ عَلِيُّ مِنِّي‌ وَ أنَا مِن‌ عَلِيٍّ! لَحْمُهُ لَحْمِي‌! وَ دَمُهُ مِن‌ دَمِي‌؛ وَ هُوَ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارونَ مِن‌ مُوسَي‌! يا اُمِّ سَلَمَةَ! اسْمَعِي‌ وَاشْهَدِي‌! هَذَا عَلِيُّ سَيِّدُ المُسْلِمِينَ.[32]

«اي‌ ام‌ سلمة‌! علي‌ از من‌ است‌؛ و من‌ از علي‌ هستم‌! گوشت‌ او از گوشت‌ من‌ است‌؛ و خون‌ او از خون‌ من‌ است‌؛ و نسبت‌ او با من‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌؛ اي‌ اُمّ سَلَمة‌؛ بشنو و گوش‌ فرا دار؛ و شاهد باش‌ كه‌: اين‌ علي‌ سيّد و سالار و پيشواي‌ مسلمين‌ است‌.»

بازگشت به فهرست



خصال‌ جمع‌ شدة‌ در أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
و در «مناقب‌» از جابربن‌ عبدالله‌ آورده‌ است‌ كه‌ گفت‌: از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌ مطالبي‌ را دربارة‌ علي‌، كه‌ اگر تنها يكي‌ از آنها در كسي‌ يافت‌ شود، از جهت‌ شرف‌ و فضيلت‌ كافي‌ است‌ كه‌ او را شريف‌ و با فضيلت‌ بنمايد 5

گفتار او صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مَن‌ كُنتُ مَوْلهُ فَعَلِيُّ مَوْلهُ.

«هر كس‌ كه‌ من‌ ولايت‌ او را دارم‌؛ علي‌ ولايت‌ او را دادر».

و گفتار او صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ عَلِيُّ مِنِّي‌ كَهَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌.

«علي‌ از من‌، همانند هارون‌ است‌ با موسي‌».

و گفتار او صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: عَلُِيُّ مِنِّي‌ وَ أَنَا مِنْهُ.

«علي‌ از من‌ است‌؛ و من‌ نيز از علي‌ هستم‌».

و گفتار او: عَلِيُّ مِنِّي‌ كَنَفْسِي‌؛ طَاعَتُهُ طَاعَتِي‌؛ وَ مَعْصِيَتُهُ مَعْصِيَتِي‌.

«نسبت‌ علي‌ با من‌ مانند جان‌ من‌ است‌ با من‌؛ طاعت‌ از او طاعت‌ از من‌ است‌؛ و سرپيچي‌ از او سرپيچي‌ از من‌».

و گفتار او: حَرْبُ عَلِيٍّ حَرْبُ اللهِ؛ وَ سِلْمُ عَلِيٍّ سِلْمُ اللهِ.

«جنگ‌ علي‌ جنگ‌ خداست‌؛ و صلح‌ علي‌ صلح‌ خداست‌».

و گفتار او : وَلِيُّ عَلِيٍّ وَلِيُّ اللهِ؛ وَ عَدُوُّ عَلِيٍّ عَدُوُّ اللهِ.

«آن‌ كه‌ در تحت‌ و ولايت‌ علي‌ است‌ در تحت‌ ولايت‌ خداست‌؛ و دشمن‌ علي‌ دشمن‌ خداست‌».

و گفتار او: عَلِيُّ حُجَّةُ اللهِ عَلَي‌ عِبَادِهِ.

«علي‌ حجّت‌ خداوند است‌، بر بندگانش‌».

و گفتار او: حُبُّ عَلِيٍّ إيمانٌ وَ بُغْضُهُ كُفْرٌ.

«محبت‌ علي‌ ايمان‌ است‌ و بغض‌ او كفر است‌».

و گفتار او: حِزبُ عَلِيٍّ حِزْبُ اللهِ؛ وَ حِزْبُ أعْدائِهِ حِزوبُ الشَّيطانِ.

«حزب‌ علي‌ حزب‌ خداست‌؛ و حزب‌ شيطان‌ علي‌ حزب‌ شيطان‌ است‌».

و گفتار او: عَلِيُّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ لا يَفْتَرِقانِ.

«علي‌ با حقّ است‌ و حقّ با علي‌ است‌ كه‌ از هم‌ جدا نمي‌شوند».

و گفتار او: عَلِيُّ قَسِيمُ الجَنَّةِ وَالنَّارِ.

«علي‌ تقسيم‌ كنندة‌ بهشت‌ و آتش‌ است‌».

و گفتار او: مَن‌ فَارَقَ عَلِيّاً فَقَدْ فَارَقَنِي‌، وَ مَن‌ فَارَقَنِي‌ فَقَدْ فَارَقَ اللهَ.

«كسي‌ كه‌ از علي‌ دوري‌ كند از من‌ دوري‌ كرده‌ است‌؛ و كسي‌ كه‌ ازمن‌ دوري‌ كند، از خدا دوري‌ كرده‌ است‌ ».

و گفتار او: شِيعَةُ عَلِيٍّ هُمُ الفَائِزُونَ يَوْمَ القِيَامَةِ.[33]

«شيعيان‌ علي‌؛ فقط‌ و فقط‌ ايشانند رستگاران‌ در روز قيامت‌».

واينك‌ كه‌ اين‌ اين‌ حديث‌ مبارك‌ را از جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ آورديم‌؛ چقدر مناسب‌ است‌ جملاتي‌ را از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ مُصَدَّر به‌ لفظ‌ عَلي‌ است‌؛ و سُيُوطيّ در «جامع‌ الصَّغير» خود روايت‌ كرده‌ است‌ در اينجا بياوريم‌: سُيُوطيّ، از طَبَراني‌ از عبدالله‌ بن‌ عمر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود:

عَلُِيُّ أخِي‌ فِي‌ الدُّنيا وَ الآخرَةِ. «علي‌ برادر من‌ است‌ در دنيا و آخرت‌».

و از طبراني‌، و ضياء از عبدالله‌ بن‌ جعفر از رسول‌ خدا آورده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ أصْلِي‌؛ و جَعْفَرٌ فَرْعِي‌ . «علي‌ اصل‌ من‌ است‌ و جعفر فرع‌ من‌».

و از حاكم‌ در «مستدرك‌» از جابربن‌ عبدالله‌ آورده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ إمامُ البَرَرَدِ وَ قَاتِلُ الفَجَرَةِ، مَنصُورٌ مَن‌ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَن‌ خَذَلَهُ.

«علي‌ امام‌ و پيشواي‌ نيكوكاران‌ است‌؛ و كشندة‌ فاجران‌. ياري‌ شده‌ است‌ كسي‌ كه‌ وي‌ را ياري‌ كند، و ذليل‌ است‌ كسي‌ كه‌ وي‌ را تنها گذارد و أرج‌ ننهد.»

و از دار قُطْنِي‌ در «افراد» از عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ بَابُ حِطَّةٍ، مَن‌ دَخَلَ مِنهُ كانَ مُؤمِناً، وَ مَن‌ خَرَجَ مِنهُ كانَ كافِراً. «علي‌ همچون‌ باب‌ حِطّه‌ در بني‌ اسرائيل‌ است‌؛ كسي‌ كه‌ از آن‌ داخل‌ شود مؤمن‌ است‌؛ و كسيكه‌ از آن‌ خارج‌ باشد كافر است‌».

و از ابن‌ عَديّ در «كامل‌» از ابن‌ عباس‌ آورده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ عَيبَةُ عِلْمِي‌ «علي‌ صندوقچه‌ و گنجينه‌ و خزينة‌ دانش‌ من‌ است‌.»

و از طبراني‌ در «أوسَط‌»، و از حاكم‌ در «مستدرك‌» از اُمّ سَلَمه‌ آورده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ مَعَ القُرْآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِيٍّ، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي‌ يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضِ.

«علي‌ با قرآن‌ است‌؛ و قرآن‌ با علي‌ است‌؛ و هيچگاه‌ از هم‌ جدا نمي‌شوند تا در كتار حوض‌ كوثر بر من‌ وارد شوند».

و از «مسند» احمد حَنبل‌، و تِرمَذي‌ و نسائي‌ و ابن‌ ماجه‌ از حُبشي‌ بن‌ جُناده‌ آورده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ مِنِّي‌ وَ أنَا مِن‌ عَلِيٍّ وَ ليُؤدِّي‌ عَنِّي‌ إلأنَا أوْ عَلِيُّ.

«علي‌ از من‌ است‌ و من‌ از علي‌ هستم‌ و از طرف‌ من‌ أدا نمي‌كند و نمي‌رساند؛ مگر خود من‌ و يا علي‌.»

و از خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد»، و از ديلمي‌ در «مُسند الفردوس‌» از ابن‌ عباس‌ آورده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ مِنِّي‌ بِمنزِلَةِ رَأْسِي‌ مِن‌ بَدَنِي‌ . «نسبت‌ علي‌ با من‌، مثل‌ نسبت‌ سر من‌ است‌ با بدن‌ من‌».

و از أبوبكر مطيري‌، در جزء خود، از أبوسعيد خُدري‌ آورده‌ است‌ كه‌:

عَلُيُّ مِنِّي‌ بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلأنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي‌.

و از بيهقي‌ در «فضائل‌ الصَّحابة‌»، از ديلمي‌ در «مُسنَد الفردوس‌» از أنس‌ آورده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ يَزْهَرُ فِي‌ الجَنَّةِ كَكَوْكَبِ الصُّبْحِ لاهْلِ الدُّنيا.

«علي‌ در بهشت‌ چنان‌ بر اهل‌ بهشت‌ مي‌درخشد، همانند ستارة‌ صبح‌ براي‌ اهل‌ دنيا.»

و از محاملي‌ در «أمالي‌» خود، از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ مي‌كندكه‌:

عَلِيُّ بنُ أبِيطالِبٍ مَوْلَي‌ مَن‌ كُنتُ مَولهُ . «علي‌ بن‌ أبيطالب‌ مولاي‌ كسي‌ است‌ كه‌ من‌ مولاي‌ او هستم‌.»

و از ابن‌ عدي‌ در «كامل‌» از علي‌ بن‌ أبيطالب‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:

عَليُّ يَعْسُوبُ المؤمِنِينَ؛ وَالمَالذ يَعسُوبُ المُنَافِقِينَ.

«علي‌ رئيس‌ و سالار و پشتيبان‌ مؤمنان‌ است‌، و مال‌ رئيس‌ و سالار و پشتيبان‌ منافقان‌ است‌».

و از بزازّ، از أنس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:

عَلِيُّ تَقضِي‌ دَينِي‌.[34] «علي‌ است‌ كه‌ دَين‌ مرا ادا مي‌كند.»

و امام‌ عبدالرَّوف‌ مناوي‌، از عبدالرَّزَّاق‌ در «جامع‌» آورده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمود:

أبشِر يَا عَلِيُّ! حَيَاتُك‌ وَ مَوْتُكَ مَعِي‌.[35] «بشارت‌ باد بر تو اي‌ علي‌! كه‌ حيات‌ و مردنت‌ با من‌ است‌.»

مجلسي‌ گويد: مؤيّد اين‌ أخباري‌ كه‌ او را به‌ منزلة‌ هارون‌ نسبت‌ به‌ موسي‌ قرار داده‌ است‌؛ روايتي‌ است‌ كه‌ سيّد رضي‌ رضي‌ الله‌ عنه‌ در «نهج‌ البلاغه‌» در باب‌ اختصاصات‌ آنحضرت‌ به‌ رسول‌ خدا آورده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ او گفتند: إنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَع‌، وَ تَرَي‌ مَا أَري‌، إلأنَّكَ لَسْتَ بِنَيِيٍّ، وَلَكِنَّكَ وَزِيرٌ، و إِنَّكَ عَلَي‌ خَيْرٍ.[36]

«تو مي‌شنوي‌ از عوالم‌ غيب‌، آنچه‌ را كه‌ من‌ مي‌شنوم‌؛ و مي‌بيني‌ آنچه‌ را كه‌ من‌ مي‌بينم‌؛ بجز آنكه‌ تو پيغمبر نيستي‌! و ليكن‌ تو وزير هستي‌؛ و تو بر خير هستي‌!»

و ابن‌ أبي‌ الحديد، در شرح‌ اين‌ گفتار، بعد ازنقل‌ روايات‌ مؤيّده‌ گويد كه‌: دليل‌ بر انكه‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّمم‌ وزير رسول‌ الله‌ است‌، از نصّ كتاب‌ و سنّت‌ رسول‌ خدا، گفتار خداست‌ كه‌ مي‌گويد:

وَاجْعَلْ لِي‌ وَزِيرًا مِن‌ أَهْلِي‌ هَارُونَ أَخِي‌ أشْدُد بِهِ أَزْرِي‌ وَ أَشْرِكْهُ فِي‌ أَمْرِي‌.

و گفتار رسول‌ خدا است‌، در خبري‌ كه‌ در صدور آن‌ بين‌ تمام‌ فرق‌ اجماعي‌ است‌ كه‌ فرمود:

أنَت‌ مِنِّي‌ بِمَنزِلةِ هَاروُنَ مِن‌ مُوسَي‌ إِلأنَّهُ لنَبِيَّ بَعْدِي‌!

زيرا كه‌ در اين‌ گفتار، جميع‌ مراتب‌ و منازل‌ هارون‌ را نسبت‌ به‌ موسي‌، براي‌ علي‌ ثابت‌ كرده‌ است‌؛ و بنابراين‌ علي‌، وزير رسول‌ خدا، و محكم‌ كنندة‌ پشت‌ اوست‌؛ و اگر نبوّت‌ به‌ رسول‌ خدا خاتمه‌ نمي‌يافت‌؛ هر آينه‌ شريك‌ در نبوّت‌ او هم‌ بود.[37] و ابن‌ أبي‌ الحديد در جاي‌ ديگر نيز گفته‌ است‌: علي‌ در روز شوري‌ گفت‌: أفِيكُم‌ أحَدٌ قَالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وَآله‌ وسلّم‌ أنتَ مِنِّي‌ بِمَنْزِلَةِ هَارونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلأنَّهُ لنَبِيَّ بَعْدِي‌ غَيرِي‌! قالوا: لا![38]

«آيا در ميان‌ شما هست‌ يكنفر كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ و گفته‌ باشد؛ نسبت‌ تو با من‌ مثل‌ نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌؛ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ فقط‌ بعد از من‌ پيغمبر نيست‌؛ غير از من‌؟ گفتند: نه‌!»

بازگشت به فهرست

حديث‌ منزله‌ و مناقب‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ از زبان‌ رسول‌ الله‌ در فتح‌ خيبر
و از «كنز الفوائد» كَراجكيّ با سند متّصل‌ خود، از جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: چون‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ خيبر را فتح‌ نموده‌؛ و به‌ نزد رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آمد، پيغمبر به‌ او گفت‌:

لَو لاَت‌ أن‌ تَقُولَ فِيكَ طَائِفَةٌ مِن‌ اُمَّتِي‌ ما قَالَتِ النَّصَارَي‌ فِي‌ المَسِيحِ ابنِ مَرْيَمَ؛ لَقُلْتُ فيكَ اليَوْمَ مَقالاً لتَمُرُّ بِمَلاء إلأخَذُوا التُّرابَ مِن‌ تَحتِ قَدَمَيكَ وَ مِن‌ فَضْلِ طَهُورِكَ فَاستَشفَوا بِهِ؛ وَلِكِن‌ حَسبُكَ أن‌ تَكُونَ مِنئِّي‌ وَ أنَا مِنكَ! تَرِثُنِي‌ وَ أرِثُكَ.

وَ أنتَ مِنِّي‌ بِمَنزِلزةِ هَارونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلأنَّهُ لنَبِيَّ بَعْدِي‌! وَ إِنَّكَ تُبرِءُ ذُمَّتِي‌ وَ تُقاتِلُ عَلَي‌ سُنَّتِي‌! وَ إنَّكَ غَداً في‌ الآخِرَةِ أقرَبُ النّاسِ مِنِّي‌! وَ إنَّكَ أوَّلُ مَن‌ يَرِدُ عَلَيَّ الحَوْضَ وَ إنَّكَ عَلَي‌ الحَوْضِ خَلِيفَتِي‌! وَ إنَّكَ أوّلُ مَن‌ يُكوسَي‌ مَعي‌! وَ إنَّكَ أوَّلُ دَاخِلِ الجَنَّةِ مِن‌ أُمَّتِي‌! وَ إنَّ شِيعَتَكَ عَلي‌ مَنَابِرَ مِن‌ نُورٍ مُبيضَّةً وَجُوهُهُم‌ حَوْلي‌؛ أشْفَعُ لَهُمْ وَ يَكُونُونَ غَداً فِي‌ الجَنَّةِ جيرانِي‌! وَ إنَّ حَرْبَك‌ حَرْبِي‌! و إنَّ سِلْمَكَ سِلمي‌! وَ إنَّ سَرِيرَتَكَ سَرِيرَتِي‌! وَ عَلانِيتَكَ عَلنِيَتِي‌! وَ إنَّ وُلدَكَ وُلدي‌.

وَ إنَّكَ مُنجِزٌ عِدَاتِي‌! وَ إنَّكَ عَلِيُّ! وَ لَيسَ أحَدٌ مِنَ الامَّةِ يَعدِلُكَ عِندِي‌!

وَ إنَّ الحَقَّ عَلَي‌ لِسَانِكَ، وَ فِي‌ قَلبِكَ، وَ بَينَ عَينَيكَ! وَ إنَّ الاءيمَانَ خَالَطَ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ، كَمَا خَالَطَ لَحْمِي‌ وَ دَمِي‌! وَ إنَّهُ ليَرِدُ الحَوْضَ مُبغِضٌ لَكَ! وَ ليَغِيبُ مُحِبٌ لَكَ غَداً عَنِّي‌ حَتَّي‌ يَرِدَ عَلَيَّ الحَوْضَ مَعَكَ يَا عَلِيُّ!

فَخَرَّ عَلِيُّ عليه‌ السّلام‌ سَاجِداً؛ ثُمَّ قالَ: الحَمدلِلَّهِ الَّذي‌ مَنَّ عَلَيَّ بالاءسْلمِ؛ وَ عَلَّمَني‌ القُرآنَ؛ وَ حَبَّبَنِي‌ إلَي‌ خَيرِ البَرِيَّةِ: خَاتَمِ النَّبِيِّنَ، وَ سَيِّدِ المُرْسَلِينَ، إحْسَاناً مِنهُ إلَيَّ وَ فَضلاً مِنهُ عَلَيَّ.

فَقَالَ رسول‌ الله‌ صلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: يَا عَلِيُّ لَوْ لأنتَ لَم‌ يُعْرَرف‌ المُؤمِنُونَ بَعْدِي‌.[39]

«اگر دربارة‌ تو گروهي‌ از امّت‌ من‌ نمي‌گفتند آنچه‌ را كه‌ نصاري‌ در بارة‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ گفتند؛ من‌ امروز دربارة‌ تو گفتاري‌ مي‌آوردم‌، كه‌ به‌ پيرو آن‌ بر هيچ‌ جماعتي‌ عبور نمي‌نمودي‌؛ مگر آنكه‌ خاك‌ را از زير دو قدمت‌ مي‌گرفتند و بر مي‌داشتند؛ و زيادي‌ و غُسالة‌ آب‌ وضوء وغسل‌ تو را مي‌گرفتند؛ و آنها را وسيلة‌ شفاي‌ خود قرار مي‌دادند؛ وليكن‌ همينقدر كافي‌ است‌ كه‌ من‌ دربارة‌ تو بگويم‌ كه‌: تو از من‌ هستي‌؛ و من‌ از تو هستيم‌؛ تو از من‌ ارث‌ مي‌بري‌ و من‌ از تو ارث‌ مي‌برم‌!

و نسبت‌ تو بامن‌، همانند نسبت‌ هارون‌ است‌ با موسي‌؛ بجز آنكه‌ پس‌ از من‌ پيامبري‌ نيست‌! و تو حقّاً ذِمِّة‌ مرا إبراء مي‌كني‌! و بر آئين‌ و سنّت‌ من‌ كارزار مي‌نمائي‌! و حقّاً فردا در آخرت‌ نزديكترين‌ مردم‌ به‌ من‌ هستي‌! و حقّاً تو اوّلين‌ كسي‌ مي‌باشي‌ كه‌ در حوض‌ كوثر بر من‌ وارد مي‌شود؛ و تو خليفه‌ و نماينده‌ من‌ بر حوض‌ كوثر هستي‌! و تو اوّلين‌ كسي‌ هستي‌ كه‌ با من‌ لباس‌ و حُلِّه‌ بهشيت‌ و خِلعَت‌ الهي‌ مي‌پوشد! و از امّت‌ من‌ اوّلين‌ كسي‌ مي‌باشي‌، كه‌ وارد هشت‌ مي‌گردد! و حقّاً پيروان‌ و شيعيان‌ تو، بر منبرهائي‌ از نور بالا رفته‌؛ و با چهره‌هاي‌ روشن‌ و تابناك‌ گرداگرد من‌ هستند؛ و براي‌ ايشان‌ من‌ در پيشگاه‌ حضرت‌ خداوند شفاعت‌ مي‌نمايم‌! و در فرداي‌ قيامت‌ در بهشت‌ همسايگان‌ و همجواران‌ من‌ مي‌باشند! و جنگ‌ تو جنگ‌ من‌ است‌ و صلح‌ تو صلح‌ من‌ است‌؛ و باطن‌ و نيّات‌ و پنهاني‌هاي‌ تو، باطن‌ و نيّات‌ و پنهاني‌هاي‌ من‌ است‌! و ظاهر و هويدائي‌هاي‌ تو ظاهر و هويدائي‌هاي‌ من‌ است‌! و حقّاً فرزندان‌ تو فرزندان‌ من‌ هستند!

و حقّا تو وفا كنندة‌ عُهود و پيمان‌هاي‌ من‌ هستي‌! و حقّاً تو بزرگوار و بلند مقام‌، و رفيع‌ الدرجه‌ مي‌باشي‌! و هيچيك‌ از افراد امّت‌ من‌، هم‌ ميزان‌ و هم‌ رتبه‌ و درجة‌ تو نيستند!

و حقّا حقّ بر زبان‌ تو جاري‌ است‌، و در دل‌ تست‌؛ و در برابر چشمان‌ تست‌؛ و ايمان‌ با گوشت‌ و خون‌ تو بهم‌ درآميخته‌ است‌؛ همانطور كه‌ با گوشت‌ و خون‌ من‌ بهم‌ در آميخته‌ است‌! و كسيكه‌ بُغض‌ و عداوت‌ تو را داشته‌ باشد، داخل‌ حوض‌ كوثر نمي‌شود؛ و دوست‌ تو در فرداي‌ قيامت‌، از من‌ پنهان‌ نخواهد بود؛ تا اينكه‌ با تو اي‌ علي‌، در حوض‌ كوثر وارد شود.

علي‌ عليه‌ السّلام‌ چون‌ اين‌ گفتار را از رسول‌ الله‌ شنيد، به‌ سَجده‌ افتاد و گفت‌: حمد و سپس‌ مختصّ خداوندي‌ است‌ كه‌ بر من‌ به‌ اسلام‌ منّت‌ نهاد؛ و قرآن‌ را به‌ من‌ آموخت‌ و محبّت‌ مرا در دل‌ بهترين‌ مردم‌ جهان‌: خاتم‌ پيامبران‌ و سيّد و سالار رسولان‌ ـ از إحساني‌ كه‌ به‌ نمود؛ و فضل‌ و رحمتي‌ كه‌ شامل‌ حال‌ من‌ كرد ـ قرار داد.

پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفت‌: اي‌ علي‌! اگر تو نبودي‌؛ مؤمنان‌ بعد از من‌ شناخته‌ نمي‌شدند